زمین سبز



 

برای صحت « وقف »، شرایط زیر، بیان شده اند:

الف- « دوام »: « وقف » باید « دائمی » باشد؛ نه « موقت ». از منابع « فقهی »، چنین برمی آید که اکثر « فقهاء » « دوام » را شرط صحت « وقف » می دانند؛ بدین معنا که مدت آن نباید « معین » باشد. با وجود این، برخی معتقدند در هر حال، اعتقاد به تبدیل « وقف موقت » به « حبس »؛ به طور « مطلق »، خواه « واقف » « حبس » را قصد کرده یا نکرده باشد، « بی وجه » است و دلیلی بر صحت آن، وجود ندارد؛ زیرا « عقود » تابع قصد « متعاقدین » است. هر گاه، « مالک » « وقف » را « اراده » کند و بگوید: « این خانه را 1 سال، « وقف » کردم. »، تا زمانی که وی « حبس » را قصد نکرده است، دلیلی ندارد که آن را « حبس » تلقی کنیم؛ زیرا هر کدام احکام جداگانه ای دارند. لذا، اگر « مالک » « حبس » را « اراده » نکرده باشد، « حبس » باطل است. لذا، معتبر دانستن « دوام » در صحت « وقف »، « بی دلیل » و « وقف موقت » نیز، « صحیح » است. در مورد اینکه « واقف » بتواند در « وقف »، شرط کند که با حصول شرایطی، بتواند آن را « فسخ » کند و « عین موقوفه » را همراه با « منافع » آن، بفروشد یا به نحو دیگری، در آن، « تصرف » کند، آرای مختلفی در « فقه »، وجود دارد. برخی از « فقهاء » و « حقوقدانان »، معتقدند که در « عقد وقف »، نمی توان شرط « خیار » کرد؛ چرا که شرط « خیار » با مقتضای « عقد وقف »، که « تسبیل منافع » است، منافات خواهد داشت. با وجود این، برخی از « فقهاء »، شرط « واقف » را مبنی بر اینکه اگر احتیاج به « عین موقوفه »، پیدا کرد، آن را پس بگیرد و بفروشد، « نافذ » داشته اند. به نظر « خوانساری » و همچنین، « امام خمینی (ره ) »، شرط « واقف » در « وقف »، مبنی بر « فروش عین موقوفه »، در صورت « کم شدن منفعت »، « زیادی مالیات »، « اختلاف میان موقوف علیهم » و « حصول ضرر »، نیاز آنها به « فروش » و .، « جایز » است. همچنین، « عقد وقف » را نمی توان « اقاله » کرد؛ زیرا « اقاله » با مقتضای « عقد » که « تسبیل منافع » آن است، منافات خواهد داشت و شرط خلاف مقتضای « عقد »، طبق ماده 233 « قانون مدنی »، « باطل » و « مبطل عقد » است.

ب- « تنجیز »: « تنجیز » یعنی اینکه « وقف » « معلق » و « مشروط » نباشد. منظور از « تنجیز »، آن است که انشای « عقد » یا « ایقاع » به گونه ای، باشد که « معلق » به چیزی دیگری در گذشته، حال یا آینده، نباشد و به عبارتی، « معلق » نبودن انشای « عقد » بر امری، است که وجود ندارد یا پدید آمدنش « احتمالی » و « مشکوک » باشد.

ج- « اخراج ملک »: « اخراج ملک از خود »، یعنی « وقف کردن برای خود ». مطابق ماده 72 « قانون مدنی »: « « وقف بر نفس » به این معنی که « واقف » خود را « موقوف علیه » یا جزء « موقوف علیهم »، نماید یا « پرداخت دیون یا سایر مخارج خود را از « منافع موقوفه »، قرار دهد، « باطل » است؛ اعم از اینکه راجع به حال حیات، باشد یا بعد از فوت؛ چرا که « وقف » در حقیقت، « اخراج از مالکیت » است و « وقف بر نفس » به منزله « تملیک مال موقوفه به خود »، می باشد. همچنین، اگر « وقف » نماید که « منافع موقوفه » صرف « هزینه های زندگیش » یا « هزینه های کفن و دفن وی »، شود، « باطل » است. اگر « وقف بر خود و دیگران » نماید، نسبت به دیگران، « صحیح » و نسبت به خودش، « باطل » خواهد بود. مطابق ماده 73 « قانون مدنی »: « « وقف بر اولاد و اقوام و خدمه و واردین و امثال آنها » « صحیح » است. » در این موارد، عرفا، « وقف بر نفس » محسوب نمی شود. منظور از « واردین »، اشخاصی هستند که به دیدار انسان، می آیند. در خصوص اشخاص « واجب النفقه »، با توجه به اینکه از مصادیق اشخاصی، هستند که « واقف » به آنها، « مدیون » می باشد، از مصادیق « وقف بر نفس »، تلقی شده و با توجه به ماده 72 « قانون مدنی »، « صحیح » نیست.

د- « قبض »: مطابق ماده 61 « قانون مدنی »: « « وقف » بعد از وقوع آن، به « نحو صحت و حصول قبض »، لازم است و « واقف » نمی تواند از آن، رجوع کند یا در آن، تغییری بدهد یا از « موقوف علیهم »، کسی را خارج کند یا کسی را داخل در « موقوف علیهم »، نماید یا با آنها، « شریک » کند یا اگر در ضمن « عقد »، « متولی » معین نکرده، بعد از آن، « متولی » قرار دهد یا خود به عنوان « تولیت »، دخالت کند. » پس از جاری شدن « صیغه وقف »، « موقوفه » به « قبض ( تحویل ) » کسی، داده می شود که « حق انتفاع » به او، منتقل شده باشد. ماده 59 « قانون مدنی » مقرر می دارد: « اگر « واقف » « عین موقوفه » را به « تصرف » « وقف »، ندهد، « وقف » محقق نمی شود و هر وقت، به « قبض »، داد، « وقف » تحقق پیدا می کند. » لذا، « وقف » از جمله « عقود »ی، است که « قبض » از ضروریات آن، است و پس از « ایجاب » و « قبول » و « قبض » و « اقباض »، منعقد می شود. با توجه به اینکه « تسبیل » از « ارکان وقف »، است، لذا، « اقباض » شرط تحقق « وقف » می باشد؛ زیرا از زمان « قبض »، است که « وقف » کامل می شود و امکان استفاده از « منافع » نیز، همان « زمان » است. همچنین، مطابق ماده 67 « قانون مدنی »: « « مال »ی که « قبض » و « اقباض » آن ممکن نیست « وقف » آن « باطل » است؛ لیکن اگر « واقف » تنها، قادر به « اخذ » و « « اقباض » آن، نباشد و « موقوف علیه » قادر بر « قبض » آن، باشد، « صحیح » است. » عدم « قابلیت قبض » امری « نسبی » است؛ زیرا منظور از « قبض مال موقوفه »، « استیلای موقوف علیه بر آن »، است؛ مشروط بر اینکه « موقوف علیه » قادر بر « قبض » آن، باشد؛ هر چند خود « واقف » نتواند آن را به « قبض »، بدهد. اگر شخص دیگری غیر از « واقف » یا « موقوف علیه »، بتواند « مال موقوفه » را به « قبض » شخص « موقوف علیه »، بدهد، کفایت می کند. البته در « قبض »، « فوریت » شرط نیست؛ بلکه مادامی که « واقف » رجوع از « وقف »، نکرده است، هر وقت، به « قبض »، داد، « وقف » تمام می شود. ( ماده 60 « قانون مدنی » ) اصولا، « قبض موقوفه » باید از ناحیه اشخاصی، صورت گیرد که « حق انتفاع » از آن را دارند یا از طرف « نمایندگان قانونی ( « ولی قهری »، « وصی » یا « قیم » ) » آنها یا از طرف « نماینده قراردادی ( وکیل ) » آنها یا از سوی « نماینده موقوفه به طور عام ( متولی یا حاکم ) ». ماده 63 « قانون مدنی » مقرر می دارد: « « ولی » و « وصی » « محجورین » از جانب آنها، « موقوفه » را « قبض » می کند و اگر خود « واقف » « تولیت » را برای خود، قرار داده باشد، « قبض » خود او کفایت می کند. » مطابق صدر ماده 62 « قانون مدنی »: « در صورتی که « موقوف علیهم » « محصور » باشند، خود آنها « قبض » می کنند و « قبض » « طبقه اول » کافی است و . . » این قسمت از ماده، ناظر به « وقف خاص »، است که معمولا، به صورت « نسل بعد از نسل »، « وقف » می شود که « قبض » « طبقه اول » کافی است و نیازی نیست طبقات بعدی در « قبض »، شرکت نمایند. در ذیل « ماده 62 « قانون مدنی »، مقرر شده است: « اگر « موقوف علیهم » « غیرمحصور » یا « وقف » بر « مصالح عامه »، باشد، « متولی وقف » و الا، « حاکم » « قبض » می کند. » این قسمت ماده ناظر به « وقف عام »، است و منظور از « حاکم »، شخصی است که « جهت موقوفه » متوجه وی، است. فلذا، « اداره اوقاف » یا « نهاد »ی که « منتفع » از « وقف »، است یا « حاکم شرع » می تواند « قبض » را انجام دهد. نظر مشهور بر این، است که « قبض » باید با « اجازه » شخص « واقف »، صورت پذیرد و اگر « قبض » بدون « اجازه » فرد « واقف »، انجام گیرد، « شیء قبض شده » در حکم « مال غصبی »، است و « عقد وقف » نیز، « باطل » است و از مصادیق « تصرف در مال دیگران »، بوده و « حرام » است. هر گاه، پدر « مال »ی را برای فرزندان صغیرش، « وقف » کند، « قبض » جدیدی نیاز نیسنت؛ زیرا وی « ولی » و « سرپرست » آنان است. اگر « مال »ی برای « مجنون » یا « صغیر »ی، « وقف » شود، باید « ولی » آنان « موقوفه » را « قبض » نماید و اگر « سرپرست »ی نداشت، « حاکم شرع » « سرپرست » او محسوب می شود. 


 

قائل شدن به نظریه « شخصیت حقوقی » برای « وقف » و تعلق « مال موقوفه » به این « شخصیت »، به بسیاری از اختلاف نظرهای موجود، درباره « مالکیت موقوفه »، خاتمه می دهد و به این ترتیب، « حقوق ایران » و « فقه امامیه » رابطه نزدیکتری با هم، پیدا می کنند؛ زیرا نظرهای ارائه شده در « فقه امامیه »، پیرامون « فک ملک یا مالکیت خداوند بر مال موقوفه » با مفهوم « شخصیت حقوقی » در « حقوق »، شباهت زیادی دارد و با این وصف، هم، در « فقه » و هم، در « حقوق مدنی »، « واقف » و « موقوف علیه »؛ هیچکدام، « مالک مال موقوفه » نیستند. در نظر گرفتن « شخصیت حقوقی » برای « موقوفه »، از لحاظ « عملی » و « کاربردی » نیز، حائز اهمیت است؛ زیرا اگر « واقف » را همچنان، « مالک مال موقوفه » بدانیم و « موقوف علیه » « حق انتفاع » از آن « مال » را داشته باشد، « طلبکاران » فرد « واقف » می توانند برای وصول  طلب خود، « عین مال موقوفه » را « توقیف » کنند؛ در حالیکه اگر این « مال » را متعلق به « شخص حقوقی موقوفه »، بدانیم، « طلبکاران » فرد « واقف » یا « موقوف علیه » هیچ حقی نسبت به آن « مال »، نخواهند داشت. همچنانکه تا وقتی « شخصیت حقوقی » شرکت باقی است، « دارائی » آن شرکت کاملا، مستقل از « دارائی » شرکای شرکت، است. در مورد « وقف » نیز، با « انعقاد وقف » و ایجاد « شخصیت حقوقی »، « مال موقوفه » متعلق به « واقف » یا « موقوف علیه »، نیست؛ بلکه « شخصیت حقوقی موقوفه » « مالک » آن « مال » است و « طلبکاران » شخص « واقف » و « موقوف علیه » بر آن، حقی ندارند. ماده 3 « قانون تشکیلات و اختیارات سازمان حج و امور خیریه » ( مصوب 1363 هجری شمسی ) « شخصیت حقوقی » را به رسمیت، شناخته است. مطابق این ماده: « هر « موقوفه » دارای « شخصیت حقوقی »، است و « متولی » یا « سازمان ( حج و اوقاف و امور خیریه ) » حسب مورد، نماینده آن می باشد. » همان گونه که مطرح شد، پذیرش « شخصیت حقوقی » برای « موقوفه » و تعلق « مالکیت مال » به این « شخصیت »، به اختلافات مطروحه در « فقه » و « حقوق »، درباره « مالکیت » این « مال »، پایان می دهد. در این حالت، « عین مال موقوفه » اختصاص به « شخص حقوقی موقوفه »، دارد و « منافع » آن، مختص « موقوف علیه » است. بنابراین، مثلا، اگر « متولی » به عنوان « نماینده موقوف علیه »، زمینی را برای « کشت و زرع » یا « باغستان » یا « ساختن ساختمان و ست »، « اجاره » دهد، « کشت و زرع » و « باغ » و « اعیان مسی ساخته شده » متعلق به « زارع » و « باغدار » و « سازنده »، است. همچنین، « منفعت » هر دوره از آن، متعلق به « موقوف علیه » همان دوره، است؛ اما زمین مزبور متعلق به « شخص حقوقی موقوفه » بوده و به « موقوف علیه »، تعلق ندارد. در نظریه « شخصیت حقوقی »، « شخص موقوفه » « مالک » است و « اقدامات مالکانه » انجام می دهد و « حق شفعه » دارد و در صورت انقراض « موقوف علیه » یا پایان « وقف » به علتی دیگر، باز هم، « مالک عین موقوفه » است. 


 

درباره « تعلق مالکیت مال موقوفه »، پس از تحقق « وقف »، مباحث زیادی در منابع « فقهی » و « حقوقی »، وجود دارد. سؤال این است که آیا پس از « وقف »، « واقف » همچنان، « مالک » « مال موقوفه » است یا « مالکیت » به « موقوف علیه »، انتقال می یابد یا پس از تحقق « وقف »، « شخصیت حقوقی » مستقلی برای « مالکیت » « مال موقوفه »، ایجاد می شود؟ در این زمینه، نظرهای مختلفی وجود دارد که به آن، اشاره می شود:

الف- « مالکیت واقف »: عده ای از « فقهاء »، اعتقاد دارند که « عین موقوفه » « حبس » و در « ملک » شخص « واقف »، باقی می ماند و تنها، « منافع » آن « مال » است که به « موقوف علیه »، می رسد؛ زیرا ظاهر از وم « حبس عین »، با « انتقال آن به دیگری »، منافات دارد. معتقدین به این نظریه، بر همین اساس، شرط « واقف » را مبنی بر « جواز فروش به هنگام نیاز واقف »، به قیمت « مال موقوفه »، جایز می دانند. در نقد این نظریه، می توان گفت که اولا، وم « حبس عین » با « خروج آن از مالکیت واقف »، هیچ منافاتی ندارد؛ چرا که می توان « عین » را در « مالکیت » شخص « موقوف علیه »، « حبس » و از « نقل و انتقال » آن، جلوگیری نمود. ثانیا، دلائلی وجود دارد که اساسا، بقای « عین » را در « مالکیت واقف »، مردود می داند؛ از جمله، اینکه « مالکیت » دارای ثمراتی؛ مانند « انتفاع از منافع »، « دخل و تصرف »، « نقل و انتقال » و « هر گونه استیفای ممکن از عین مورد مالکیت »، است. حال آنکه شخص « واقف » بعد از « وقف »، هیچ رابطه ای با « عین مال »، ندارد و تمام روابط « مالک »ی بین او و « عین »، قطع می شود. بنابراین، با توجه به مجاز نبودن هیچ عملی؛ اعم از « حقوقی » یا « مادی »، در « مال »، توسط « واقف »، نمی توان او را « مالک مال موقوفه » دانست. لذا، « واقف » نمی تواند در « وقف »، شرط کند که هر گاه، اراده کند، بتواند از « وقف »، رجوع نماید یا « موقوفه » را بفروشد یا « تصرفات » ناقله در آن، نماید. ماده 61 « قانون مدنی » مقرر داشته است: « « وقف » بعد از وقوع آن، به نحو « صحت و حصول قبض »، لازم است و « واقف » نمی تواند از آن، رجوع کند یا در آن، تغییری بدهد یا از « موقوف علیهم »، کسی را خارج کند یا کسی را داخل در « موقوف علیهم »، نماید یا با آنها، شریک شود یا اگر در ضمن « عقد »، « متولی » معین نکرده، بعد از آن، « متولی » قرار دهد یا خود به عنوان « تولیت »،  دخالت کند. » از این ماده نیز، استفاده می شود که « عین موقوفه » از « مالکیت » فرد « واقف »، بیرون می رود و دیگر، به او، بازنمی گردد.

ب- « مالکیت موقوف علیه »: بسیاری از « فقهاء »، اعتقاد دارند که « وقف » « تملیک عین به موقوف علیه » است؛ یعنی بعد از ایجاد « وقف »، « عین موقوفه » به « موقوف علیه »، منتقل می شود. طرفداران این نظریه برای تأیید این نظر، می گویند که نتیجه « مالکیت » استحقاق « منافع » و « ثمرات » است ( حق استثمار ) و طبق « اصل عقلی »، « موقوف علیه » « مالک عین موقوفه » است؛ زیرا « مالکیت منافع » « مالکیت عین » را در پی، دارد. از طرفی دیگر، « تلف کننده عین موقوفه » « ضامن » آن خواهد بود و بین این دو، تلازم وجود دارد. لذا، « مالکیت مال موقوفه » نسبت به « عین موقوفه »، ثابت می شود. از طرفی، تصور « ملک » بدون « مالک »، امری غیرمعقول » است. پسف با تحقق « عقد وقف »، « عین موقوفه » از « مالکیت » شخص « واقف »، خارج می شود و ضروری است به « ملکیت » طرف مقابل - یعنی « موقوف علیه » - درآید. در بررسی این استدلال، باید گفت که ملازمه ای میان « مالکیت منافع » و « مالکیت عین »، وجود ندارد؛ چنانکه « مستأجر » در « اجاره »، « مالک منافع » است؛ ولی « مالک عین » نیست. از طرفی، وجود « مال » بدون « مالک »، هیچ اشکالی ندارد؛ چنانکه در « مباحات » که « مالیت » دارند، « مالک » ندارند و نیز، « اموال »ی که صاحبانشان از آنها، « اعراض » کرده اند تا وقتی که فردی بر آنها، تسلط نیافته، در « ملک » کسی، داخل نبوده و « مالک »ی ندارند. البته از آن چه که گفته شد، چنین برمی آید که « فقهاء » از گذشته، در خصوص « مالکیت وقف » و « مالکیت مال موقوفه »، تلاش و کنجکاوی فراوانی داشتند و تفکر « شخصیتی مستقل » برای « مال موقوفه »، جدای از « واقف » و « موقوف علیه »، وجود داشته است. البته از آنجائی که در « فقه »، وجود نهادی که دارای « شخصیت حقوقی » مستقل از « شخصیت اشخاص »، باشد متصور نبوده، نظریه قائل شدن « شخصیت حقوقی » برای « وقف »، در منابع « فقهی »، ارائه نشده است. 


 

« وقف » را می توان از جهات مختلف، تقسیم نمود؛ اما از جهت شایع، « وقف » به اعتبار « موقوف علیه »، به « وقف عام » و « وقف خاص »، تقسیم می شود.

الف- « وقف عام »: « وقف » در صورتی « عام » است که یا بر جهات « عمومی »، « وقف » شده باشد؛ مانند « وقف » بر مساجد، پلها، قنوات، مدارس، عزاداری « امام حسین (ع) » یا « وقف » بر عناوینی که مصادیق آن « محصور » نیست؛ مانند « وقف » بر دانشجویان، فقراء، بیماران، زوار حرم « امام رضا (ع) » و . . در بند 2 دستور العمل مربوط به تعاریف و اصطلاحات مندرج در « آئین نامه قانون سازمان اوقاف » ( مصوب 1363هجری شمسی )، آمده است: « « وقف عام » « وقف »ی است که در « جهت  » و « مصلحت عمومی » و یا « عناوین عامه »، باشد؛ مانند « وقف » بر مساجد، مدارس، تعزیه داری، اطعام، دارو و درمان، کمک به فقراء و ایتام و . « موقوفات »ی که به وسیله « اقلیتهای دینی »، برای « معابد » و « امور عام المنفعه »، اختصاص یافته « وقف عام » تلقی می شود. » « وقف عام  » را « وقف بر جهات » یا « وقف بر مصالح عامه » نیز، می گویند. منظور از « وقف بر مصالح عامه »، « وقف » برای « منافع عمومی »، است؛ مثل « وقف برای ترویج شعائر اسلامی ». « موقوفه عام » دارای یک « شخصیت حقوقی »، است و « متولی » یا « سازمان اوقاف » حسب مورد، نماینده آن می باشند. در « وقف عام »، هر چند بر اساس ماده 72 « قانون مدنی »، « وقف بر نفس » باطل است؛ اما « وقف » بر « جهات عامه » که « واقف » هم، یکی از مصادیق آن، باشد، ایرادی ندارد. مطابق ماده 74 « قانون مدنی »: « در « وقف » بر « مصالح عامه »، اگر خود « واقف » نیز، مصداق « موقوف علیهم » واقع شود، می تواند « منتفع » گردد.

ب- « وقف خاص »: « وقف خاص » در جائی، است که « وقف » بر اشخاصی، باشد که عرفا، « محصور » و « معین » باشند؛ مانند « وقف بر اولاد؛ نسلا بعد نسل » یا « وقف بر کارکنان یک مؤسسه معین ». در بند 3 دستورالعمل مربوط به تعاریف و اصطلاحات، مقرر شده است: « « وقف خاص » « وقف »ی است برای شخص یا اشخاص « معین » و « محصور »؛ مانند « وقف بر اولاد و احفاد ». در « وقف عام »، « قبول » از ناحیه « حاکم »، صورت می گیرد. 


 

« وقف » یک « عقد » است و « عقد » به معنای « بستن » و « گره زدن »، می باشد. در اصطلاح « حقوقی »، در تعریف صحیح « عقد »، باید گفت: « « عقد » عبارت است از همکاری متقابل اراده دو یا چند شخص برای ایجاد یک « ماهیت حقوقی ». » بعضی از حقوقدانان، معتقدند که با توجه به اینکه « وقف » به موجب « قانون مدنی »، یکی از « عقود معین »، است، به « ایجاب » و « قبول » و « توافق اراده دو طرف »، نیاز دارد. « ایجاب » از طرف « واقف » و « قبول » در « وقف خاص »، از طرف « موقوف علیه » و در « وقف عام »، از طرف « حاکم ». « وقف عام » را ممکن است « نماینده سازمان اوقاف » یا « سازمان » دیگری که نوعا، « وقف » با هدف آن، ارتباط دارد قبول کند. مطابق ماده 56 « قانون مدنی »: « « وقف » واقع می شود به « ایجاب » از طرف « واقف »، به هر لفظی که صراحتا، دلالت بر معنی آن، کند و قبول طبقه اول از « موقوف علیه » یا « قائم مقام قانونی آنها » در صورتی که « محصور » باشند؛ مثل « وقف بر اولاد » و اگر « موقوف علیه » « غیرمحصور » یا « وقف » بر « مصالح عام »، باشد، در این صورت، قبول « حاکم » شرط است. » بدین ترتیب، این « عمل حقوقی » به اعتقاد اکثر « فقهاء » و « حقوقدانان »، « عقد » محسوب می شود. البته « عقد وقف » با « عقود » دیگر، تفاوتهائی دارد و نسبت به سایر « عقود »، دارای خصوصیات ویژه ای است؛ مانند اینکه « وقف » یک « عقد دائمی » و « غیرقابل فسخ » و « غیرقابل اقاله » است که با این خصوصیات، « عقد وقف » از سایر « عقود »، متمایز می شود و نمی توان آن را در قالب سایر « عقود معین »، قرار داد. به همین جهت، « قانون مدنی » نیز، آن را در مبحث جداگانه ای، مطرح کرده است. در مقابل، برخی از « حقوقدانان » و « فقهاء »، مخالف « عقد » بودن « وقف »، هستند. به طور مثال، « مرحوم محقق حلی » می گوید: « « وقف » « ایقاع » است؛ ولی « صدقه » « عقد » است. » همچنین، « شهید اول » در « لمعه »، می گوید: « ظاهر این است که در مطلق « وقف »، « قبول » شرط نیست؛ یعنی « وقف » « ایقاع » است. » 


 

« وقف » را از سه جهت « لغوی »، « فقهی » و « حقوقی »، می توان تعریف نمود:

الف- معنای لغوی « فقه »: « وقف » مصدر باب « افعال »؛ به معنای « حبس » و « ایستادن »، است و در « فرهنگهای فارسی »، در تعریف « وقف »، آمده است: « « وقف » یعنی چیزی را برای خدا، گذاشتن - آن چه در « ملک » کسی، نباشد و برای خدا، آن را گذاشته و البته در بعضی جاها، به معنای مطلق « عطاء » نیز، هست. » کلمه « وقف » با توجه به موارد استعمال، معانی دیگری نیز، می تواند داشته باشد؛ از جمله، « اندکی درنگ کردن در بین کلام »، « به حال ایستاده، ماندن »، « آرام گرفتن »، « آگاهی و اطلاع »، « توقف در دو مکان مقدس « منا » و « عرفات » و به معنای « نهاد یا سازمان مخصوصی که برای اداره « اموال موقوفه »، تشکیل می شود ». در مباحث « فقهی » هم، آمده که « وقف » از آن جهت، این گونه، نامیده می شود که « وقف مال » بر یک جهت معین و قطع سایر « تصرفات » است.

ب- معنای فقهی « وقف »: درباره مفهوم « وقف »، از لحاظ « فقهی »، اختلاف نظر وجود درد. برخی از « فقهاء »، « وقف » را از « صدقات »، می دانند. به تعبیر این عده، « وقف » یک « صدقه جاریه » است که نتیجه آن « حبس اصل مال » و « مطلق شدن منفعت آن » است. عده ای نیز، « وقف » و « صدقه » را موضوع واحدی می دانند. عده ای دیگر « وقف » را « عقد » تلقی و اقتضای آن را « تحبیس الاصل و اطلاق المنفعه » می دانند. « فقهاء » در این تعریف که « وقف » را به « تحبیس الاصل » و « اطلاق المنفعه »، معنا کرده اند، از « حدیث نبوی »، کمک گرفته اند که می فرماید: « حبس الاصل و تسبل الثمره »؛ یعنی « اصل را حبس کن و منافعش را در راه خدا، آزاد نما. » « تسبیل منافع » یعنی « صرف « مال » در جهتی که « واقف » در راه خدا، تعیین کرده است ». برخی نیز، گفته اند که « وقف » عبارت است از « حبس مستمر « عین مال پایدار » در راه امور خیر؛ بر حسب آن چه که « واقف » مقدر کرده است ». با عنایت به این تعاریف و با جمع بندی مطالب فوق، می توان به این نتیجه، رسید که همه « فقهاء » و « حقوقدانان » در موضوع « وقف »، در دو مسئله، اشتراک نظر دارند: 1- « حبس مال از تمامی نقل و انتقالات اعتباری و خارجی »؛ یعنی وقتی « مال »ی « وقف » شد، اصولا، « قابل خرید و فروش و نقل و انتقال » نیست؛ مگر در موارد استثنائی ای که در « فقه » و « قانون مدنی »، پذیرفته شده؛ مانند « اختلاف شدید بین موقوف علیه » یا « خرابی مال موقوفه ». ( مواد 349 و 88 « قانون مدنی » ) 2- « تسبیل منافع »؛ یعنی صرف منافع « مال موقوفه » در راه خدا. در « وقف »، منافع « مال موقوفه » در جهتی که « واقف » تعیین کرده، تعیین می شود و قطعا، شخص یا اشخاصی غیر از « واقف »، از منافع « مال موقوفه »، بهره مند می شوند. بر اساس ماده 72 « قانون مدنی »، اگر « واقف » خود را جزو « موقوف علیه » یا « پرداخت دیون و مخارج خود » را از منافع « مال موقوفه »، قرار دهد، « وقف » باطل خواهد بود.

ج- معنای حقوقی « وقف »: « قانون مدنی » در 37 ماده - از مواد 55 تا 91 - به این موضوع، پرداخته است. تعریف « قانون مدنی » از « وقف »، از تعریف « فقهاء »، دور نیفتاده و در ماده 55، در تعریف « وقف »، آمده است: « « وقف » عبارت است از اینکه « عین مال » حبس و « منافع » آن تسبیل شود. » بعضی از حقوقدانان، اعتقاد دارند که امروزه، « وقف » یک « سازمان » است که دارای « مدیر »، « ناظر » و « اموال خاص »ی، است که به آن، « شخصیت حقوقی وقف »  گفته می شود. بنابراین، به نظر برخی از حقوقدانان، در تعریف « وقف »، باید به « شخصیت حقوقی وقف »، توجه کرد. برخی دیگر از حقوقدانان، عقیده دارند که « وقف » یک « عقد » است که به موجب آن، « مالک » « مال » معینی آن را کاملا، « حبس » و « منافع » آن را به صورت « اباحه » یا « تملیک »، به دیگران، واگذار می کند. همچنین، معتقدند که قانونگذار ایران در تعریف « وقف »، باید کلمه « کامل » را اضافه می کرده؛ زیرا در « وقف »، « عین مال » کاملا، « حبس » و « منافع » آن « تسبیل » می شود. بیشتر حقوقدانان در تعریف « وقف »، به ماده 55 « قانون مدنی »، تکیه کرده و « حبس مال » را نگاه داشتن « عین مال » از « نقل و انتقال » و همچنین، از « تصرفات »ی، می دانند که موجب « تلف مال »، می شود. لذا، گفته اند که « وقف » « حبس عین مال » و « تسبیل منافع » است. پس، منظور آن است که « عین مال » از « نقل و انتقال » و « تلف »، حفظ شود و « منافع » آن به « مصارف خیر »، اختصاص یابد. 


 

« وقف » در نزد تمامی « مذاهب اسلامی »، امری « جایز » و « صحیح » است. بعضی « وقف » را صرفا، بر « مسجد »، « جایز » می دانند که تقریبا، رأی متروکی است. « فقهای شیعه » در تأیید « وقف »، به « کتاب » و « سنت »، تکیه دارند. آیه 19 سوره مبارکه « آل عمران » می فرماید: « شما هرگز، به نیکوئی، نمی رسید؛ مگر آنکه « انفاق » کنید از آن چه که دوست می دارید و آن چه « انفاق » می کنید پس، به یقین، خدا بر آن، داناست. » در این آیه مبارکه، به « انفاق »، ترغیب شده و « وقف » نیز، « انفاق » است و نتیجتا، مورد ترغیب « شارع »، می باشد. به هر حال، این نکته میان « فقهاء » و « علماء »، مورد اتفاق، است که « وقف » از انواع « صدقات »، بوده که « شارع مقدس » بدان، ترغیب فرموده است تا مردم « تصدق » کنند و بدان وسیله، به درگاه خداوند متعال، تقرب جویند؛ خواه، به جهتی از « جهات عامه »، باشد؛ مانند « فقراء »، « مسافران درمانده » و « طالبان علم » و خواه، به جهت « نیکوئی بر خویشان و اولاد ». سابقا، « اصول وقف » دامنه محدودی داشت؛ لیکن امروزه، دامنه « وقف » گسترش پیدا کرده و « وقف » از انحصار بر « فقراء » و « مساکین »، خارج شده و به « تأسیس مراکز علم »، « تأمین زندگی طلاب و مدرسین »، « ساخت مدارس، بیمارستانها، کتابخانه ها » و .، تعمیم پیدا کرده است. 


 

« وقف » سنت حسنه ای است که از دیرباز، به شکلهای گوناگون، در تاریخ بشر، وجود داشته و « اسلام » نیز، آن را در مسیری روشن، منطقی و هدفدار، مورد استفاده، قرار داده است. در « فقه » و « حقوق » ما، « نهاد وقف » از نظر « عبادی » و « قصد تقرب در آن » و نیز، از جهت « اقتتصادی »، دارای اهمیت فراوانی، است؛ چندانکه می توان گفت در طول تاریخ اسلامی، یکی از وسائل « عمومی شدن مالکیت خصوصی »، « توزیع عادلانه ثروت » و « حفظ میراث فرهنگی و شعائر مذهبی »، بوده است. با وجود این، گاهی، « حبس عین مال موقوفه »؛ به ویژه، در مورد « املاک »، سبب شده که بخشی از « سرمایه ملی »، از گردش افتاده و بی مبالاتی « متولیان وقف » و « اختلاف موقوف علیه » این نهاد مفید « حقوقی » و « اجتماعی » را از اثر مطلوب خود، منحرف ساخته و باعث ویرانی « املاک کشاورزی »، شود. دشواری فروش « مال موقوفه » و استثنائی بودن موارد « تبدیل به احسن » آرمانهای « واقف » و حکمت تشریع « وقف » را خنثی می کند و ضرورت بازنگری در قواعد سنتی را با حفظ موازین شرعی، آشکار می سازد. « وقف » در « اسلام »، بسیار، مورد توجه، واقع شده و پس از مرگ، به عنوان « صدقه دائم »، به شخص « وقف کننده »، می رسد. ائمه اطهار (ع) خود، در اجرای سنت « وقف »، پیشقدم بودند؛ بدین صورت که « حضرت علی (ع) » چاهها و باغهای بسیاری را که به دست خود، احداث فرموده بود در راه خدا و مسلمانان، « وقف » کرد. برخی از این چاهها، هنوز، در « عربستان »، با عنوان « آبار علی ( چاههای علی ) »، شناخته شده و مورد استفاده، هستند. در « حدیث نبوی »، است که پیامبر اکرم (ص) فرمودند: « با مرگ شخص، پرونده عمل او بسته می شود؛ مگر از سه جهت: « صدقه جاریه »، « علم مفید »، « فرزند صالح ». » از این حدیث، استنباط می شود که « صدقه جاریه » اجری مستمر دارد و « وقف » نیز، نوعی « صدقه جاریه » است. به عبارتی دیگر، لفظ « صدقه » شامل « وقف » و دیگر کارهای خیر؛ از قبیل، « زکات » و .، می شود؛ اما مراد از « صدقه جاریه »، « وقف » است. اگر چه در کشورهای اروپائی، « وقف » به معنائی که در قوانین ما، وجود دارد، به چشم نمی خورد؛ ولی فکر ایجاد سازمانی که دارائی آن به اهداف خیر، اختصاص یابد از دیرباز، وجود داشته و هم اکنون، بنیادهای خیریه در غالب کشورها، سهم بزرگی در امور اجتماعی، ی و اقتصادی، به عهده دارند و نام برخی از آنها، در جهان، پرآوازه است؛ مانند « بنیاد نوبل » در سوئد و « بنیاد فورد » و « بنیاد راکفلر » در آمریکا. « واقف » در « حقوق فرانسه »، می تواند از راه « هبه » یا « وصیت تملیکی »، به تأسیس بنیاد مورد نظر، بپردازد. « مالک » می تواند آن چه را که مایل است به مصرف مورد نظر، اختصاص دهد و به شخصیتی که از نظر اجتماعی، مفید دانسته، ببخشد. از این پس، « بنیاد خیریه » تحقق می یابد و « اموال انتقال یافته به آن، « دارائی » « شخص حقوقی » محسوب می شود و « زندگی حقوقی » مستقلی می یابد؛ ولی پیمودن این راه با مانع عملی، روبروست. نخست اینکه « بنیاد »ها به طور معمول، به سرمایه فراوانی، نیاز دارند و مؤسس باید در زمان حیات، از تمام یا بخش مهمی از « دارائی » خود، محروم بماند و این کاری است که به طور متعارف، اشخاص از آن، پرهیز می کنند. دیگر اینکه احتمال دارد « مؤسس » پیش از تحصیل « فرمان اعطای شخصیت » به « بنیاد »، فوت کند که این حادثه « هبه » را « باطل » ساخته و نقشه های مطروحه را در هم می ریزد. در « حقوق آلمان » - در مواد 80 تا 89 « قانون مدنی » - پذیرفته شده که مجموعه ای از « اموال »، به دلیل « اختصاص یافتن به هدفی معین »، ممکن است « دارائی مستقل »ی شده و « زندگی حقوقی » ویژه خود را آغاز کنند. « حقوقدانان آلمانی » به آسانی، پذیرفته اند که برای ایجاد یک مؤسسه مفید اجتماعی، هیچ ضرورتی ندارد که « دارائی » فرد « مؤسس » به شخص موجود، « تملیک » شود. بدین ترتیب، مفهوم « وقف » در « حقوق آلمان » و « حقوق ایران »، بسیار، به هم، نزدیک است؛  چرا که در هر دو، تکیه بر « اصالت اموال »، است و این « اموال » به هیچ شخصی، تعلق ندارد. با وجود این، در مقابل این امتیاز، وجود « شخصیت حقوقی » برای « وقف »، در « آلمان » نیز، مؤکول به « اذن دولت »، است؛ در حالیکه « حقوق » ما چنین قیدی ندارد و همین که « مال »ی از جانب « مالک » آن، « وقف » و به « تصرف » « موقوف علیهم »، داده شد، خود، « مؤسسه مستقل »ی است. 


 

« مقدار حریم » به « اعتبار ملک »ی که برای آن، « حریم » مقرر می گردد، تفاوت دارد. « حریم خانه » مقدار مساحت جلوی درب برای عبور و مرور و برف انداز در اطراف خانه، می باشد یا « حریم چاه » مقدار مساحت اطراف آن، است که خاک ریخته می شود و برای تنقیه آن، آلات و ادوات لازم نصب می گردد. مطابق ماده 137 « قانون مدنی »: « « حریم » چاه برای آب خوردن، 20 گز و برای زراعت، 30 گز است. » و برابر ماده 138 همان قانون: « « حریم » چشمه و قنات از هر طرف، در « زمین رخوه »، 500 گز و در « زمین سخت »، 250 گز است؛ لیکن اگر مقادیر مذکوره در این ماده و ماده قبل، برای جلوگیری از ضرر، کافی نباشد، به اندازه ای که برای رفع ضرر، کافی باشد، به آن، افزوده می شود. « گز » مقیاس طول و اندازه است که معادل « ذرع » می باشد. هر « گز » 16 گره بوده و امروزه، « گز » را معادل « متر » می گیرند. از این ماده قانونی و مقررات متعدد، استنباط می شود که حداقل، « میزان حریم » را « قانون » پیش بینی کرده و کمتر از آن، « قابل اثبات » نیست؛ خصوصا، مقدار « حریم »ی که به نفع « اموال عمومی »؛ مانند راهها، برقرار شده است. می توان گفت که قانونگذار رعایت مقادیر مذکور را به عنوان قاعده ای برای « دفع ضرر »، لازم شمرده و لذا، اثبات اینکه مقدار کمتری برای دفع ضرر، کافی است امکانپذیر نیست و مقدار کمتر برای « حریم » نیز، امکان ندارد؛ لیکن چنانچه ثابت نماید برای رفع ضرر، نیاز به افزایش « میزان حریم »، است، با نظر کارشناس، « قابل اثبات » می باشد. برخی معتقدند که « مقدار حریم » « اماره » ورود ضرر است؛ نه « حکم موضوعی ». پس، اگر چنانچه به مقدار کمتر، قناتی حفر نماید که ضرری به قنات مجاور، نمی زند، ایرادی ندارد و « مجاز » به حفر قنات، است؛ زیرا « اماره »ای است که خلاف آن، « قابل اثبات » می باشد. در مورد قنات، مقدار مذکور مربوط به چاه آبده قنات، است و نسبت به مجرای خشکه کار قنات، « حریم » در نظام « قانون مدنی »، به اندازه ای، است که برای دفع ضرر از « مالک »، لازم باشد. این مقادیر را « قانون مدنی » برای « حریم »، تعیین کرده؛ لیکن « قانون توزیع عادلانه آب » تشخیص « حریم » چاه، قنات و مجرا را به « وزارت نیرو »، واگذار کرده است و « وزارت نیرو » مکلف به رعایت مقادیر مقرر در « قانون مدنی »، نیست و دادگاهها باید طبق نظر « وزارت نیرو »، تصمیم بگیرند.

مطابق قسمت آخر بند (ط) ماده 1 « آئین نامه تعیین حد بستر و حریم رودخانه و انهار و مسیلها و مردابها و برکه های طبیعی » ( مصوب 1370 هجری شمسی )، « حریم » انهار طبیعی یا رودخانه ها؛ اعم از اینکه آب « دائم » یا « فصلی » داشته باشند، از 1 تا 20 متر، است که حسب مورد، به وسیله « وزارت نیرو » و شرکتهای تابعه آن، تعیین می گردد. « مقدار حریم » دریاچه احداثی پشت سدها، به موجب « قانون تعیین حریم دریاچه احداثی پشت سدها » ( مصوب 1344 هجری  شمسی )، 150 متر از محیط اطراف، است. بند (د) ماده 2 و ماده 7 « قانون مربوط به اراضی مستحدثات و ساحلی حریم دریای خزر » « مقدار حریم » را 60 متر از آخرین نقطه مد دریا، در سال 1342 هجری شمسی، قرار داده و « غیرقابل تملک خصوصی » اعلام نموده است. تصویبنامه مورخ 9 / 4 / 1344 هجری شمسی برای انهار اصلی « شبکه آبیاری کرج »، « حریم »ی به میزان 6 متر از هر طرف و برای انهار درجه دوم، 4 متر از هر طرف و برای انهار درجه سوم، 3 متر از هر طرف، شناخته است. بدین ترتیب، با وضع این مقررات، به نظر، می رسد که مقررات مواد 137 و 138 « قانون مدنی » در قسمتی که مبین « مقدار حریم » می باشد، « نسخ » شده است. مطلب دیگر اینکه اگر چاه یا قناتی که « حریم » برای آن، منظور شده است خشک شود و در دایر کردن آن هم، کاهلی رخ دهد، امکان دارد « حق حریم » نیز، از بین برود. مطابق ماده 11 « قانون حفظ حراست منابع آبهای زیرزمینی کشور: « قنوات و چاههائی که 4 سال متوالی، « بایر » و « بدون آب جاری » مانده با بماند درصورتی که با اخطار قبلی « وزارت آب و برق »، به « مالک » یا « مالک »ین و تعیین مهلتی که از 1 سال، نخواهد کرد، « مالک » یا « مالک »ین نسبت به دایر کردن قنات یا بهره برداری از چاه، اقدام ننمایند، « متروکه » تشخیص داده شده و احداث چاه یا قنات در « حریم » آنها، با « اجازه » « وزارت آب و برق »، « مجاز » خواهد بود. » همچنین، در ماده 16 « قانون توزیع عادلانه آب » نیز، مقرر شده: « « وزارت نیرو » می تواند قنات یا چاهی که به نظر کارشناسان این وزارتخانه، « بایر » یا « متروک » مانده یا به علت نقصان فاحش آب، عملا، « مسلوب المنفعه » باشد در صورت ضرورت اجتماعی، به « مالک » یا « مالک »ین، « احیاء » آنها را تکلیف نماید و در صورت عدم اقدام « مالک » یا « مالک »ین، تا 1 سال پس از اعلام، « وزارت نیرو » می تواند رأسا، آنها را « احیاء » نموده و هزینه صرف شده را در صورت عدم پرداخت « مالک » یا « مالک »ین، از طریق فروش آب، وصول نماید. همچنین، می تواند « اجازه » حفر چاه یا قنات در « حریم » چاه یا قنات فوق الذکر، صادر نماید. » 


 

« وزراء » علاوه بر اینکه به تنهائی، « مسئول مشاغل اختصاصی وزارتخانه خود » هستند، به اتفاق، در « کلیات امور »؛ یعنی « اموری که به تصویب هیئت وزیران، رسیده اند »، در مقابل « مجلس »، « مسئول » و « ضامن اعمال یکدیگر » می باشند. « وزراء » به اتفاق، « هیئت »ی را تشکیل می دهند که « هیئت وزیران » یا « هیئت دولت » یا « کابینه » نامیده می شود و « ریاست » آن با « رئیس جمهور » و در « غیاب » وی، با « معاون اول رئیس جمهور »، است. « هیئت وزیران » پس از « رئیس جمهور »، « عالیترین مقام ی و اداری کشور » می باشد. « وظائف هیئت وزیران » اصولاً، « ی » و مربوط به « برنامه های دولت »، « ت داخلی و خارجی کشور »، « روابط دولت با قوه مقننه » و « روابط دولت با کشورهای خارجی »، می باشد. « مصوبات هیئت وزیران »؛ اعم از « ی » یا « اداری » و اعم از مسائل « کلی » یا « جزئی »، در اصطلاح، « تصویبنامه » نامیده می شوند. اگر « مصوبات هیئت وزیران » به شکل « آئین نامه »، باشد، جزء « مقررات عمومی »، محسوب و رعایت آن بر « عموم »، اامی است. « تصویبنامه های هیئت وزیران » از لحاظ « سلسله مراتب اداری »، بر « تصمیمات و آئین نامه های وزیران »، مقدم است. « محل و ترتیب تشکیل جلسات و مذاکرات هیئت وزیران » تابع « قواعد عرف و عادت »، می باشد. 


 

در هر « وزارتخانه »، « صاحب اصلی اختیارات » شخص « وزیر » می باشد که در مقابل « مجلس شورای اسلامی »، « مسئول » و « جوابگو » است. گاه، علاوه بر « وزیر »، برخی از « مقامات وزارتخانه »، « تصمیمات »ی گرفته و اجراء می کنند. « اختیارات » این « مقامات » یک « صلاحیت ذاتی و اصلی » نیست؛ بلکه ناشی از « تفویض اختیارات یا کفالت »، است که هر دو « استثناء بر اصل » محسوب می گردند. علت اینکه « تصمیمات » سایر « مقامات وزارتخانه »؛ غیر از « وزیر »، « استثناء بر اصل » شمرده می شود این است که « مأموران دولت » برخلاف « افراد » که « حق توکیل » دارند، نمی توانند در مورد « مشاغل اداری » خود، به دیگران، « وکالت دهند؛ زیرا « استخدام » جنبه « شخصی » دارد. « قانونگذار » « انتقال صلاحیت و اختیارات » را در موارد ذیل، « جایز » دانسته است: 1- « کفالت اداری ». 2- « تفویض اختیار ». 3- « تفویض امضاء ». « کفالت » ترتیبی است که به موجب آن، در غیاب « متصدی »، شخص دیگری به طور موقت، انجام امور مربوط به آن « مقام » را بر عهده می گیرد. در اصطلاح « اداری »، کارمندی که به طور موقت، « قائم مقام شغل بالاتر »ی می گردد را « کفیل » می نامند. در غیاب « متصدی هر مقامی »، « معاون » او - به خودی خود - « کفیل » آن « مقام » است. به طور کلی، در « ترتیب واگذاری اختیارات به شکل کفالت اداری »، چنانچه « قانون » ترتیب خاصی را پیش بینی نکرده باشد، « حق تعیین کفیل » با « وزارتخانه »، است. « کفیل » فقط، « اعمال »ی را می تواند انجام دهد که « متصدی » قبلی انجام می داده و انجام « اعمال »ی که به طور « متعارف »، جزء « وظائف » آن « مقام »، نبوده یا مربوط به « کارهای زمان کفالت »، نیست « قانونی » نمی باشد.

همچنین، « مقررات و عرف اداری » اجازه می دهد برخی از « مقامات »، در صورت « اقتضاء » و « کثرت کار »، بتوانند برای « صرفه جوئی در وقت و انرژی »، « اجرای اختیارات غیراساسی خود » را به « مقامات مادون »، واگذار نمایند؛ به گونه ای که « گیرنده اختیار » « مکمل وجودی دهنده اختیار » محسوب شود. این عمل را « تفویض اختیار » می نامند. « تفویض اختیار » از نظر « صرفه جوئی در وقت و انرژی »، « تقسیم کار » و « بالا بردن بازده آن »، دارای « منافع » و « مزایا »ی غیر قابل انکاری، است؛ ولی همیشه، « مفید » نیست. آن جائی که « متصدی مقام » بتواند « به تنهائی »، کار خود را انجام دهد یا آن جائی که « بیم لوث شدن مسئولیت » در بین، باشد، « تفویض اختیار » « مفید » نخواهد بود. در « تفویض اختیار »، « رضایت تفویض کننده » « شرط لازم » است و « بدون رضایت او » عمل « تفویض » صورت نمی گیرد. برای « تفویض اختیار »، باید « موارد تفویض » و « اشخاصی که به نفع آنها، می توان تفویض اختیار کرد » در « قانون »، پیش بینی شده باشد. یکی از ضوابطی که در « تفویض اختیار »، باید همیشه، در نظر گرفته شود « سوددهی » است که منظور از آن، « دست یافتن به دقت و سرعت بیشتر در تصمیم گیری » است تا با آن، « سود بیشتر »ی عاید « سازمان » گردد. آن جائی که « تفویض اختیار » موجب « افزایش بی مورد کارمندان و هزینه های اداری »، شود یا سبب « لوث شدن مسئولیت »، گردد، « سودمند » نیست. در « تفویض اختیار »، بدون « کنترل » و « نظارت »، « واگذاری اختیار » عملی « بی فایده » خواهد بود. شرایط صحت « تفویض اختیار » نیز، از قرار ذیل، می باشد: 1- فقط، می بایست « بخشی از اختیارات » را « تفویض » نمود. 2- « مقامات دولتی » حق ندارند « اختیارات اساسی خود » را « تفویض نمایند. 3- « تفویض اختیار » باید « صریح » و « کتبی » باشد. به علاوه، « تفویض اختیار » دارای آثاری، است که از قرار ذیل، می باشند: 1- « اختیاردهنده » هر موقع که مقتضی بداند، می تواند « اختیارات واگذارشده » را « لغو » کرده و خود « اجرای آنها » را بر عهده گیرد. 2- « تفویض اختیارات » از « اختیاردهنده »، « سلب مسئولیت » نمی کند و وی « حق نظارت بر اجرای صحیح کارها » را دارد و گاهی، بدون احتیاج به « لغو قبلی اختیارات »، می تواند برخی از کارها را خودش انجام دهد. 3- مرگ « تفویض کننده » موجب « ابطال و لغو اختیارات »، نمی شود. 4- چون « تفویض اختیار » جنبه « قراردادی » ندارد، رضایت « گیرنده اختیار » ومی نداشته و به محض « تفویض »، جزء « وظائف اداری » شخص « گیرنده »، قرار می گیرد. « مسئولیت تفویض کننده اختیار » از نظر « نظارت »، بوده و « مسئولیت گیرنده اختیار » نیز، « مسئولیت مباشر » خواهد بود. به طور کلی، « قوانین » ما درباره « صلاحیت »، « کفالت »، « تفویض اختیارات » و « تشریفات مربوط به معرفی و اعلان امضاء »، « ناقص » بوده و بیشتر، ناشی از « عرف و رسوم اداری »، می باشد.

به علاوه، « تفویض امضاء » جنبه « اعتماد شخصی » دارد و با « تغییر تفویض کننده » یا « تغییر گیرنده امضاء »، از بین می رود. در « تفویض امضاء »، اگر « جرم »ی واقع شود، « مسئولیت » امر متوجه « تفویض کننده »، است و « مسئولیت » شخص « تفویض گیرنده » بر حسب « اوضاع و احوال »، در باب « شرکت یا معاونت در ارتکاب جرم »، خواهد بود. « تفویض اختیار » یا « تفویض امضاء » منوط به « اجازه مقررات سازمانی »،است و ضمناً، موضوع باید به آگاهی افراد « ذینفع » ( کارمندان )، برسد. طبق « قانون اساسی »، در صورت « فوت، کناره گیری یا عزل رهبر »، تا هنگام « معرفی رهبر جدید »، « شورا »ئی مرکب از « رئیس قوه قضائیه »، « رئیس جمهور » و « یکی از فقهای شورای نگهبان »، « وظائف رهبری » را به طور « موقت »، به عهده می گیرد. همچنین، طبق همین « قانون »، در صورت « فوت، عزل، استعفاء، غیبت یا بیماری بیش از 2 ماه رئیس جمهور » یا در « مدتی که « دوره ریاست جمهوری » به پایان رسیده و هنوز، رئیس جمهور جدید انتخاب نشده »، « معاون رئیس جمهور » با موافقت « رهبر »، عهده دار « مسئولیت »های وی، خواهد بود. در صورت « فوت معاون اول » و در صورتی که « رئیس جمهور » « معاون اول » نداشته باشد، « مقام رهبری » فرد دیگری را به جای او، منصوب می کند. 


 

آن چه که ایجاب می کند در « اداره امور کشور »، « وحدت نظر » و « هماهنگی » میان « وزارتخانه » ها، حکمفرما باشد « اصول سازمان و مدیریت » است. در « امور ی »، « همکاری » و « هماهنگی » میان « سازمان »ها، به وسیله « هیئت دولت »، تأمین می شود. در « امور اداری و اجرائی » نیز که « طرح مسائل جزئی و فرعی در هیئت دولت » مقدور نیست، لازم است میان « وزارتخانه »ها، « هماهنگی » لازم وجود داشته باشد. جهت « جلوگیری از تشتت نظر و ناهماهنگی میان ادارات »، در « خارج از کشور »، از طریق « تأسیس واحدهائی که مستقیماً، تحت نظارت و ریاست نخست وزیر، هستند » و در ایران، از طریق « نهاد ریاست جمهوری »، « کنفرانس »ها و « کمسیونهائی در سطوح مختلف مدیریت »، ترتیب داده می شود. « رئیس جمهور » « مؤسس و رئیس هیئت وزیران » است. « نهاد ریاست جمهوری » نیز، « مشاور مخصوص رئیس جمهور » بوده و او را در « هماهنگ کردن عملیات وزارتخانه ها »، یاری می رساند. وظائف و اختیارات « نهاد ریاست جمهوری » از قرار ذیل، هستند: 1- « رهبری ت کلی » و « تأمین امنیت کشور ». 2- « ایجاد هماهنگی میان دستگاههای دولتی و همکاری با مؤسسات خصوصی و مردم ». 3- « نظارت بر اجرای مقررات و حسن انجام کار ». 4- « تهیه برنامه های اصلاحی اداری - عمرانی و نظارت بر آنها ». 5- « تأمین روش یکنواخت در تهیه طرحها و اجرای مقررا استخدامی کارمندان ». 6- « تعیین روش و تنظیم و اجرای برنامه تبلیغاتی و اطلاعاتی مربوط به دولت ». 7- « رسیدگی به شکایاتی که به رئیس جمهور، می رسد ». « نهاد ریاست جمهوری » و « واحدهای تابع آن » « وظائف ستاد مرکزی حکومت » را انجام می دهند. « واحد »هائی که به طور مستقیم یا غیرمستقیم، به « نهاد ریاست جمهوری »، وابسته هستند عبارتند از: « سازمان مدیریت و برنامه ریزی »، « سازمان انرژی اتمی »، « سازمان تربیت بدنی »، « سازمان حفاظت از محیط زیست »، « سازمان اسناد ملی »، « سازمان بازنشستگی کشور »،« سازمان نقشه برداری »، « مرکز آموزش مدیریت دولتی » و « مرکز آمار ایران ». مهمترین « شوراهای اداری » تحت نظر « رئیس جمهور » نیز، شامل « شورای عالی امنیت عالی »، « شورای عالی اداری »، « شورای عالی انقلاب فرهنگی »، « شورای اقتصاد » و . می باشند. 


 

« تعیین تعداد وزیران و حدود اختیارات آنها » با « مجلس شورای اسلامی »، است. « وزیران » « هیئت »ی را تشکیل می دهند که اصطلاحاً، « هیئت وزیران » یا « هیئت دولت » نامیده می شود. « ریاست » بر « هیئت وزیران » و « نظارت » بر کار « وزراء »، بر عهده « رئیس جمهور »، است. معمولاً، « جلسات هیئت وزیران » را « معاون اول رئیس جمهور » با موافقت وی، اداره نموده و « مسئول هماهنگی معاونتهای رئیس جمهور » است.  هر یک از « وزیران »، « مسئول وزارتخانه معینی » است و امور آن را مستقلاً، اداره می نماید. اصولاً، « رئیس جمهور » « تصدی وزارتخانه » را به عهده ندارد؛ زیرا او « مؤسس و رئیس هیئت وزیران » است. « رئیس جمهور » و « وزیران » دارای دو سمت، هستند: 1- از حیث « اعمال حکومتی و ی »، جزء « هیئت حاکمه »، به شمار می روند. 2- از آنجائی که در « دستگاه اداری و اجرائی دولت »، « مافوق سلسله مراتب اداری » هستند، از این حیث، « اعمال » آنها « اداری » محسوب می شود. 


 

« رئیس جمهور » به عنوان « رئیس قوه مجریه »، وظائف و اختیاراتی دارد که عبارتند از: 1- مسئولیت اجرای « قانون اساسی ». 2- انتخاب و عزل « وزیران ». 3- تعیین « وزیر دادگستری ». 4- ریاست « هیئت وزیران ». 5- « مسئولیت « رئیس جمهور » در قبال « اقدامات وزیران و هیئت وزیران ». 6- توشیح « قوانین » و « عهدنامه ها ». 7- اختیار وضع « آئین نامه های اداری ». 8- اعزام « سفیران » به خارج و بالعکس. 9- « اعطای نشان » و « انجام امور تشریفاتی ». 10- اداره « امور برنامه و بودجه » و « امور اداری و استخدامی کشور ». 11- ریاست « شورای عالی امنیت ملی ». « رئیس جمهور » در اجرای « قانون اساسی »، می تواند از طریق « نظارت »، « کسب اطلاع »، « بازرسی »، « پیگیری و بررسی مسائل »، اقدامات لازم را به عمل آورد. « وزراء » پس از تعیین توسط « رئیس جمهور »، برای گرفتن « رأی اعتماد »، به « مجلس شورای اسلامی »، معرفی و تا زمانی که « عزل » نشده یا به آنها، « رأی منفی » داده نشده، در سمت خود، باقی می مانند. با تغییر « مجلس »، گرفتن « رأی اعتماد » جدید برای « وزراء »، لازم نیست. « رئیس جمهور » می تواند برای « وزارتخانه » هائی که « وزیر » ندارند، حداکثر برای مدت 3 ماه، « سرپرست » تعیین نماید. در برخی کشورها، « هیئت دولت » دارای « وزیران مشاور »، است و نقش آنها به ترتیب زیر، می باشد: 1- « وظائف وزیر مشاور » صرفاً، « ی » است. 2- به عنوان « مشاور »، در جلسات « هیئت وزیران »، شرکت می کند. 3- مسئولیت هیچ یک از « وزارتخانه »ها را ندارد. 4- جزء « رؤسای سازمان اداری کشوری »، محسوب نمی شود. 5- اگر مسئولیت « سازمان »ی به عهده او، گذاشته شود، وی « مسئول » آن « سازمان » خواهد بود. اختیار « عزل وزراء » توسط « رئیس جمهور »، ناشی از روح هماهنگی ای، است که باید بر « هیئت وزیران »، حکمفرما باشد. در صورتی که پس از ابراز « اعتماد مجلس » به « دولت »، نیمی از « هیئت وزیران »، تغییر کند، باید مجدداً، از « مجلس »، برای « هیئت وزیران »، تقاضای « رأی اعتماد » نمود. همچنین، « استعفا »ی « هیئت وزیران » یا هر یک از آنها، به « رئیس جمهور »، تسلیم می شود و « هیئت وزیران » تا تعیین « دولت » جدید، به « وظائف » خود، ادامه می دهند. طبق « قانون اساسی »، « قوه قضائیه » از « قوه مجریه » و « قوه مقننه »، مستقل بوده و زیر نظر « رئیس قوه قضائیه » که « عالیترین مقام قوه قضائیه » است، قرار دارد. مسئولیت کلیه مسائل مربوط به روابط « قوه قضائیه » با « قوه مجریه » و « قوه مقننه » را « وزیر دادگستری » بر عهده دارد. زمانی « وزیر دادگستری » دارای همان اختیارات و وظائفی که در « قوانین »، برای « وزراء »؛ به عنوان « عالیترین مقام اجرائی »، پیش بینی شده، خواهد بود که « رئیس قوه قضائیه » اختیارات تام « مالی »، « اداری » و « استخدامی غیر قضات » را به « وزیر دادگستری »، تفویض نماید.

در موارد « اختلاف نظر » یا « تداخل » در « وظائف قانونی دستگاههای دولتی »، در صورتی که نیازی به « تفسیر » یا « تغییر » « قانون »، نباشد، تصمیم « هیئت وزیران » که به پیشنهاد « رئیس جمهور »، اتخاذ می شود « لازم الاجراء » است. طبق « قانون اساسی »، هر یک از « وزیران »، « مسئول وظائف خاص خویش » در برابر « رئیس جمهور » و « مجلس شورای اسلامی »، است. « رئیس جمهور » نیز، در برابر « مجلس »، « مسئول اقدامات وزیر » می باشد. به علاوه، هر یک از « وزیران »، دارای 2 نوع « مسئولیت »، هستند: 1- « مسئولیت انفرادی »؛ از لحاظ « وظائف خاص وزارتخانه تحت سرپرستی خود ». 2- « مسئولیت مشترک »؛ از لحاظ « عضویت در هیئت وزیران و اموری که به تصویب آن هیئت، می رسد ». طبق « قانون اساسی »: « « وزیران » در اموری که به تصویب « هیئت وزیران »، می رسد، « مسئول اعمال دیگران » نیز، هستند. » « مسئولیت مشترک وزیران » نتیجه منطقی « اصل هماهنگی وزیران »، است. این « مسئولیت » به مفهوم « ی »، است که می تواند منجر به « سؤال » یا « استیضاح » یا « عزل » آنها از طرف « رئیس جمهور » یا « مجلس شورا »، شود. « رئیس جمهور » در حدود « اختیارات و وظائف محول شده به موجب « قانون اساسی » یا « قوانین عادی » »، در برابر « ملت »، « رهبر » و « مجلس شورای اسلامی »، « مسئول » بوده و این « مسئولیت انفرادی » « شخصی » و « مستقیم » می باشد. « رسیدگی به اتهام « رئیس جمهور »، « معاونان رئیس جمهور » و « وزیران » » در مورد « جرائم عادی »، با اطلاع « مجلس شورای اسلامی » و « دادگاههای عمومی دادگستری »، انجام می شود.

در مورد « مصوبات قانونی »، « عهدنامه ها » و « مقاوله نامه ها »، وضع به این ترتیب، است که زمانی « لازم الاجراء » می شوند که از طرف « رئیس جمهور »، رسماً، امضاء و به « مأموران اجرائی کشور »، ابلاغ شود. همچنین، امضای « عهدنامه ها »، « موافقت نامه ها »، « قراردادهای دولت ایران با سایر دولتها » و نیز، امضای « پیمانهای مربوط به اتحادیه های بین المللی » پس از تصویب « مجلس شورای اسلامی »، با « رئیس جمهور » یا « نماینده قانونی او »، می باشد. باید خاطر نشان ساخت که امضاء و توشیح « مصوبات قانونی » و « عهدنامه ها » از طرف « رئیس جمهور »، جنبه « تشریفاتی » داشته و وی نمی تواند با خودداری از امضاء و توشیح « قوانین »، « نتیجه همه پرسی » یا « عهدنامه ها »، اجرای آنها را « متوقف » سازد. به علاوه، « هیئت وزیران » و « وزیران » می توانند برای انجام « وظائف قانونی » خود، به وضع « آئین نامه های عمومی »، مبادرت نمایند؛ به شرط آنکه مفاد این مقررات مغایرتی با « متن و روح قوانین کشور »، نداشته باشد و محتوای آن را به گونه ای که در « قانون »، آمده، به آگاهی « مجلس شورای اسلامی »، برسانند. « تعیین سفراء » نیز، به پیشنهاد « وزیر امور خارجه » و با تصویب « رئیس جمهور »، انجام می گردد. همچنین، این « رئیس جمهور » است که « استوارنامه سفیران » را امضاء کرده و « استوارنامه سفیران کشورهای دیگر » را می پذیرد. از جمله « مسئولیت » های دیگر « رئیس جمهور » عبارت است از مسئولیت مستقیم « اداره برنامه و بودجه » و « امور اداری و استخدامی کشور ». وی می تواند « اداره » آن را بر عهده شخص دیگری، بگذارد. « سازمان برنامه و بودجه » و « سازمان امور اداری و استخدامی کشور » دو مؤسسه جدا از هم، هستند که زیر نظر « رئیس جمهور »، اداره می شوند. « سازمان » اول به موجب « قانون برنامه و بودجه » ( مصوب 10 اسفند 1351  هجری شمسی ) و « سازمان » دوم به موجب « قانون استخدام کشوری » ( مصوب 31 خرداد 1345 هجری شمسی )، تشکیل شده است. به علاوه، « شورای عالی امنیت ملی » به « ریاست » شخص « رئیس جمهور » و با « وظائف » زیر، تشکیل می شود: 1- تعیین « تهای دفاعی - امنیتی کشور » در محدوده « تهای کلی تعیین شده از طرف مقام رهبری ». 2- هماهنگ نمودن « فعالیتهای ی، اطلاعاتی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی » با « تدابیر کلی دفاعی - امنیتی ». 3- بهره گیری از « امکانات مادی و معنوی کشور »، برای « مقابله با تهدیدات داخلی و خارجی ». اعضای « شورای امنیت ملی » عبارتند از: 1- « رؤسای قوای سه گانه ». 2- « رئیس ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح ». 3- « مسئول امور برنامه و بودجه ». 4- « دو نماینده به انتخاب مقام رهبری ». 5- « وزیر امور خارجه »، « وزیر کشور » و « وزیر اطلاعات ». 6- « حسب مورد، وزیر مربوط و عالیترین مقام ارتش و سپاه ». « شورای عالی امنیت ملی » به تناسب « وظائف » خود، « شوراهای فرعی »ای؛ از قبیل، « شورای دفاع » و « شورای امنیت کشور » را تشکیل می دهد. « ریاست » هر یک از این « شوراهای فرعی »، با « رئیس جمهور » یا « یکی از اعضای شورای عالی تعیین شده توسط « رئیس جمهور » »، می باشد. حدود اختیارات و وظائف « شوراهای فرعی » را « قانون » تعیین کرده و « تشکیلات » آنها به تصویب « شورای عالی »، می رسد. « مصوبات شورای عالی امنیت ملی » پس از تأیید « مقام رهبری »، « قابل اجرا »ست. 


 

به موجب « قانون اساسی »: « اعمال « قوه مجریه » جز اموری که در این « قانون »، مستقیما، بر عهده « رهبری »، گذارده شده، از طرق « رئیس جمهور » و « وزراء »، است. » « مقامات عالی قوه مجریه یا قوه مرکزی » در ایران، عبارت هستند از: « مقام رهبری »، « رئیس جمهور »، « وزیران »، « معاون اول رئیس جمهور »، و « هیئت وزیران ». « قوای حاکم » در ایران هم، شامل « قوه مقننه »، « قوه مجریه » و « قوه قضائیه »، می شود که زیر نظر « مقام رهبری »، قرار دارند. طبق « قانون اساسی »: « « تعیین رهبر » به عهده « خبرگان منتخب مردم »، است. » « شرایط و صفات رهبری »، « نحوه انتخاب و تعیین او »، « شرایط مقام ریاست جمهوری » و « وظائف و اختیارات او » به موجب « قانون اساسی »، دقیقا، معین شده است. « مقام رهبری » به عنوان « عالیترین مقام و ی کشور »، در رأس تشکیلات، قرار داشته، « قوای سه گانه » را هدایت و « ت دولت » را رهبری می کند. در مقدمه « قانون اساسی » ایران، « رهبر » را « ضامن عدم انحراف سازمانهای مختلف از وظائف اصیل اسلامی » دانسته است. طبق « قانون اساسی »: « « وظائف و اختیارات رهبری » بدین شرح، است: 1- تعیین « تهای کلی نظام » پس از م با « مجمع تشخیص مصلحت نظام ». 2- نظارت بر حسن اجرای « تهای کلی نظام ». 3- فرمان « همه پرسی ». 4- فرماندهی کل « نیروهای مسلح ». 5- « اعلان جنگ »، « اعلان صلح » و « بسیج نیروها ». 6- نصب، عزل و قبول استعفای « « فقهای شورای نگهبان »، « عالیترین مقام قوه قضائیه »، « رئیس سازمان صدا و سیما »، « رئیس ستاد مشترک »، « فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی » و « فرماندهی عالی نیروهای نظامی و انتظامی ». 7- حل اختلاف و تنظیم روابط « قوای سه گانه ». 8- حل معضلات نظام که از طرق عادی، قابل حل نیست و این کار را از طریق « مجمع تشخیص مصلحت نظام »، انجام می دهد. 9- امضای حکم « ریاست جمهوری » پس از انتخاب « مردم ». 10- عزل « رئیس جمهور » با در نظر گرفتن « مصالح کشور »، پس از حکم « دیوان عالی کشور » به « تخلف وی از وظائف قانونی » یا با رأی « مجلس شورای اسلامی » به « عدم کفایت وی ». 11- عفو یا تخفیف مجازات محکومین در حدود « موازین اسلامی »، پس از پیشنهاد « رئیس قوه قضائیه ». البته « رهبر » می تواند برخی از وظائف و اختیارات خود را به شخص دیگری، تفویض نماید. 


 

« احیاء مجدد ایران » در نتیجه کوشش و تدبیر « پادشاهان صفوی »، بود که « دولت » مقتدری ایجاد کردند. « حکومت و دولت صفوی » « متمرکز » و « طرفدار مذهب » بود. « صفویان » « شیعه » را « مذهب رسمی کشور » اعلام کرده و آن را « پایه و اساس دولت خود » قرار دادند. « سازمان اداری صفوی » بر « سیستم مرکزیت »، بود. « شاه صفوی » تمام قوا و اختیارات را دارا بود و تمامی « مأموران دولتی » تابع او، بوده و از طرف او، عزل و نصب می شدند. « رجال مهم دولت » در « دوره صفویه »، عبارت بودند از: « وزیر اعظم ( صدراعظم ) »، « دیوان بیگی »، « واقعه نویس »، « قورچی باشی »، « قوللر آقاسی »، « ایشیک آقاسی باشی » و « تفنگچی آقاسی ». « رجال مهم دولت صفوی » « امرای جانقی » بودند؛ یعنی امرائی که « حق شرکت در شورای سلطنتی » را داشته و هر یک دارای عنوان مخصوصی، بودند. عنوان « وزیر اعظم » « عالیجاه وزیر اعظم دیوان اعلی و اعتمادالدوله ایران » بود. همچنین، « قورچی باشی » را « رکن السلطنه » و « قوللر آقاسی » را « رکن الدوله » می نامیدند. « وزیر اعظم » پس از « شاه صفوی »، وظیفه « اداره امور ی و حکومتی » را داشت و علاوه بر آن، « اداره امور مالی » زیر نظر مستقیم او، بود که آن را به وسیله « مستوفی الممالک و مستوفیان »، اداره می کرد. کلیه « فرامین و احکام منصب دولتی » قبل از اینکه به « خاتم پادشاهی »، مزین گردد، بایستی به مهر « وزیر اعظم »، می رسید. بعد از « وزیر اعظم »، مقدمترین « رجال دولت صفوی » « واقعه نویس » بود که « تحریر فرامین سلطنتی » و « نگهداری سوابق رسائل و روابط با سفیران » و « اداره مکاتبات با دول خارجه » را به عهده داشت. « دیوان بیگی » « قاضی اعظم دولت صفوی » به شمار می رفت. « دیوان بیگی » هفته ای 4 روز، در عمارت « کشیک خانه »، به اتفاق « صدرها » که از مهمترین « رجال صفوی »، بودند، به « دعاوی شرعی » و هفته ای 2 روز، به « شکایات عرفی و اداری »، رسیدگی می کرد. « قورچی باشی »، « قوللر آقاسی باشی » و « تفنگچی باشی » از « امرای ارشد دوره صفویه »، بوده و هر یک وظیفه « نظامی » خاصی داشتند. آنها به همراه « ایشیک آقاسی باشی » که « رئیس دربار و تشریفات سلطننی » بود، « امراء در دولتخانه مبارک » نامیده می شدند. « قورچی باشی والی »ها از حیث مرتبه و منصب، بالاتر از « بیگلربیگیان »، بودند و مقام اینها بالاتر از « خوانین »، بود و به این نسبت، « خوانین محلی » مافوق « سلطان »ها محسوب می شدند. در نقاط « بیگلربیگ نشین »، « حکام » آن مناطق تابع « بیگلربیگی »، بودند و به وسیله او، عزل و نصب می شدند و به این نسبت، هر ناحیه تابع « خان » همان ناحیه، بود. « نقاط سرحدی »؛ مانند « گرجستان »، « لرستان »، « کردستان » و « بختیاری »، هر کدام، یک نفر « والی » و بقیه نقاط کشور فقط، « بیگلربیگی » داشتند.

« تأسیسات حکومتی و اداری قاجاریه » تقریباً، شبیه « تأسیسات دوره صفویه »، بود؛ زیرا « سلاطین قاجار » بسیاری از تأسیسات آنها را تقلید و اقتباس کردند. « آغا محمد خان »؛ « سرسلسله قاجار » که مردی فعال و باریک بود « سازمان حکومتی » خود را بسیار ساده، ترتیب داد. به علاوه، « گسترش سرحدات کشور » و « لشگرکشیها » برای او، مجال « کشورداری » باقی نمی گذاشت.  در زمان « قاجاریه »، « رجال مهم دولت مرکزی » عبارت بودند از: « صدراعظم »، « مستوفی الممالک »، « وزیر لشگر »، « منشی الممالک ( رئیس دفتر مخصوص ) » و « صاحب دیوان ». « صدراعظم » « رئیس تمام دوایر دولتی » بود. « امور مالی » نیز، تحت اداره مستقیم او، قرار داشت که آن را به وسیله « مستوفی الممالک »، اداره می نمود. « رئیس قورچیان - « قورچیان » یعنی « افواج سواره نظام » - و قوللر آقاسی باشی » « رئیس افواجی بود که از « غلامان خاصه سلطنتی »، تشکیل می گردید و « رئیس افواج تفنگچی » هم، « تفنگچی آقاسی » بود. در « دوران صفوی »، « اداره امور شهرستانها ( ممالک ) » با « حکام »ی، بود که آنها را « والی ( بیگلربیگی ) »، « خان » و « سلطان » می نامیدند. « پادشاهان قاجار » نیز، به تقلید از زمان « صفویه »، « صدراعظم » را « اعتمادالدوله » می نامیدند. « مستوفی الممالک » که آن را « وزیر استیفاء » هم، می خواندند در حقیقت، « وزیر دارائی کشور » بود. در « عصر قاجاریه »، برای هر چند « ولایت »، یک نفر « مستوفی » وجود داشت که صورتحسابهای خود را به « مستوفی کل »، می داد. « وزیر لشگر ( لشگرنویس باشی) » تمام « کارهای مالی قشون » را اداره می کرد و تمام « سررشته داران »، « لشگرنویسان » و « مستوفیان » زیر نظر او، انجام وظیفه می کردند. در « دوره قاجاریه »، « امور شهرستانها » - کما فی السابق - با « حکام » و « بیگلربیگی »ها، بود و آنها در حقیقت، « صاحب اختیار ولایات » بوده و « امور حکومتی » و « نظمیه » و « عدلیه » را اداره می کردند. در زمان « ناصرالدین شاه »، گامهای بزرگی به همت « میرزا تقی خان امیرکبیر »، برداشته شد. « ناصرالدین شاه قاجار » که از گشاددستیهای « میرزا آقا خان نوری »؛ « صدر اعظم »، به تنگ آمده بود شروع به تجزیه کارها و کوچک کردن « صدارت »، کرد. « ناصرالدین شاه » « میرزا آقا خان نوری » را از « صدارت »، عزل و کارهای « صدر اعظم » را بین 6 « وزیر »، تقسیم نمود. « ناصرالدین شاه » 6 « وزارتخانه » تحت ریاست « میرزا جعفر خان مشیرالدوله »، به سبک کشورهای غربی، تأسیس کرد. 6 « وزارتخانه » تأسیسی « ناصرالدین شاه » عبارت بودند از: « وزارت داخله »، « وزارت خارجه »، « وزارت جنگ »، « وزارت مالیه »، « وزارت عدلیه » و « وزارت وظائف و اوقاف ». ایران تا زمان تأسیس 6 « وزارتخانه » توسط « ناصرالدین شاه »، در خارج، « نمایندگیهای دائمی » نداشت و در مواقع ضروری، « سفیری موقت » به خارج، می فرستاد. از تاریخ تأسیس « وزارتخانه »ها در زمان « قاجار »، در برخی از شهرهای معتبر خارج، « کنسولگری » و در پایتخت کشورهای مهم، « سفارتخانه های دائمی » تأسیس شد. در سال 1276 هجری شمسی، « ناصرالدین شاه » در پایتخت، مجلسی به نام « شورای کبری »؛ مرکب از « شیوخ و ریش سفیدان محل »، تشکیل داد و بعداً، دستور داد در سایر « ولایات » نیز، نظیر آن را تأسیس نمایند. ظاهراً، مقصود « ناصرالدین شاه » از تأسیس « شورای کبری »، این بود که در « ولایات »، چیزی نظیر « انجمنهای ایالتی و ولایتی »، دایر کند؛ ولی از تشکیل این مجالس، هیچ گونه نتیجه ای حاصل نشد. « وزارتخانه » های ایجادشده در زمان « ناصرالدین شاه »، « سازمان » معینی در پایتخت و شهرستانها، نداشتند و تابع قوانین ثابتی، نبودند. اینها تماماً، ظاهرسازی بودند که به منظور « سرپرستی استبداد پادشاهان قاجار »، به کار می رفتند و این وضع تا زمان « انقلاب مشروطیت »، ادامه داشت. در سال 1285 هجری شمسی، پس از یک سلسله کشمکشها، اوضاع مملکت تغییر یافت و بر طبق اصول تازه و نوینی، قرار گرفت. این تاریخ « صدر مشروطیت » است. « قانون اساسی » در 8 دی 1285 هجری شمسی، و متمم آن در 15 مهر 1286 هجری شمسی، از طرف « مجلس مؤسسان »، وضع و به اجراء گذاشته شد. طبق « قانون اساسی »، « رژیم استبداد » ظاهراً، لغو و به جای آن، « رژیم مشروطیت پارلمانی » به طرز کشورهای غربی، برقرار گردید. قدرت « شاه » محدود شد و « حکومت ایران » بر اساس « اصل تفکیک قوا »، به 3 شعبه « مجریه »، « مقننه » و « قضائیه »، تقسیم گردید. طبق « قانون اساسی » مصوب این سال، « اداره امور کشور » تابع « اصل حاکمیت قانون »، شد و « وزارتخانه » هائی با مقررات جدید، تأسیس و تمام آنها تحت نظارت « مجالس مقننه »، قرار داده شد. مطابق قوانین « صدر مشروطیت » - « قانون تشکیل ایالت و ولایات » ( مصوب 1325 هجری شمسی )، ایران به 4 « ایالت » زیر، تقسیم شد: « آذربایجان »، « خراسان »، « فارس » و « کرمان و بلوچستان » و هر « ایالت » به چند « ولایت »، تقسیم گردید. هر « ولایت » مرکب از چند « بلوک » و هر « بلوک » مرکب از چند « ناحیه »، بود و « حکام » تابع « وزارت کشور »، بودند. قوانین « صدر مشروطیت » راجع به « تقسیمات اداری کشوری » تا تصویب « قانون تقسیمات جدید کشور » ( مصوب 16 آبان 1316 هجری شمسی )، معتبر بود. از « مشروطیت » به بعد، در « شهرستان »ها، علاوه بر « حکام »، « ادارات فرهنگ »، « دادگستری »، « دارائی » و . از طرف « وزارتخانه »های متبوع آنها، تشکیل گردید که « حکام » نسبت به آنها، فقط، نوعی « نظارت عالیه » داشتند. طبق « قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی » ( مصوب 1325 هجری قمری » و « قانون بلدیه » ( مصوب 20 ربیع الثانی 1325 هجری قمری )، برای « اداره امور محلی »، « انجمن »هائی که منتخب از طرف « اهالی محلی »، بودند تشکیل گردیدند. 


 

پس از « انقلاب مشروطیت » اولین قانونی که درباره « شهرداری »ها، به تصویب رسید، « قانون بلدیه » در تاریخ 20 ربیع الثانی 1325 هجری قمری، بود. « قانون بلدیه » مورخ 1325 هجری قمری برای مدت کوتاهی، اجراء شد و در سال 1329 هجری قمری، « دولت » به « انحلال انجمنهای مزبور »، اقدام نمود. از تاریخ انحلال « انجمنهای بلدیه » تا تصویب « قانون جدید بلدیه » ( مصوب 1309 هجری شمسی )، « وزارت کشور » سرپرستی « ادارات بلدیه » را عهده دار گردید. طبق « قانون 1309 هجری شمسی ) »، « سازمان بلدیه » شامل « انجمن بلدی » و « اداره بلدیه »، بود. « انجمن بلدیه » 6 تا 12 نفر عضو داشت و انتخاب آنها بدین ترتیب، بود که « رأی دهندگان » 5 برابر تعداد لازم را انتخاب می کردند و از بین آنها، « هیئت دولت » با « پیشنهاد وزارت کشور »، تعداد لازم را برای 2 سال، معین می کرد. « انجمن بلدیه » فقط، یک « هیئت می » بود؛ زیرا « عوارض شهری » پس از تصویب « انجمن »، باید به تصویب « هیئت دولت »، می رسید و « بودجه شهر » پس از تصویب این « انجمن »، نیازمند تصویب « وزارت کشور »، بود. « قانون شهرداریها » یکی از « قوانین مهم اداری کشور » ما، به شمار می رود. مطابق « قانون »، در نقاطی که « شهر » شناخته شده اند، « شهرداری » تأسیس می گردد. « شهر » در  محدوده جغرافیائی « بخش »، واقع شده است. « اکثریت ساکنان دائمی شهر » در مشاغل « کسب »، « تجارت »، « صنعت »، « کشاورزی »، « خدمات » و « فعالیتهای اداری »، اشتغال داشته، در زمینه « خدمات شهری »، از « خودکفائی نسبی »، برخوردار هستند و حداقل، دارای 000/10 نفر جمعیت، می باشند. « تعیین محدوده شهری » به « پیشنهاد شورای شهر » و با « تصویب وزارتین کشور و راه و شهرسازی » است. همچنین، « حوزه شهری » به نقاطی گفته می شود که در « خارج و داخل محدوده قانونی شهر »، قرار داشته و از « حدود ثبتی و عرفی واحدی »، تبعیت می کنند. « تشخیص و شناخت شهر » منوط به « پیشنهاد وزارت کشور » و « تصویب هیئت وزیران »، است. « نحوه تأسیس و اداره شهرداری درمحدوده قانونی شهر و سایر نقاط واقع در حوزه شهری » را « قانون » معین می کند. در هر محل که « جمعیت » آن حداقل، به 000/5 نفر، برسد، باید « شهرداری » تشکیل شود و « تأسیس شهرداری » در این نقاط، « اجباری » است.

« قانون » به « وزارت کشور »، اجازه داده در نقاط زیر که « جمعیت » آنها به « حد نصاب قانونی »، نرسیده، استثنائاً، « شهرداری » تأسیس نماید: 1- در هر نقطه که از نظر « موقعیت » و « اهمیت »، « تشکیل شهرداری » ضرورت داشته باشد. 2- در نقاطی که فقط، در برخی از فصول سال، « وجود شهرداری » لازم باشد؛ مانند « نقاط ییلاقی »، « کنار دریا »، « آبهای گرم و معدنی » و . . 3- برای چند محل که به هم، نزدیکند و در مجموع، برای « تشکیل یک شهرداری »، مناسبند. « تشکیل شهرداری » منوط به « تشخیص و تصمیم وزارت کشور »، است.

طبق « آئین نامه اجرائی 1377 هجری شمسی هیئت وزیران »، « شهردار » دارای این ویژگیها، می باشد: 1- وی نباید « صاحب مؤسساتی که تمام یا بخش بزرگی از نیازهای عمومی حوزه عمل شهرداری را تأمین می کند » باشد. 2- او نباید در زمان « تصدی » خود، « ریاست یا عضویت هیئت مدیره یا مدیریت عامل مؤسسات مذکور » را عهده دار باشد. 3- نباید در « معاملات »ی که یک طرف آن « شهرداری » یا « یکی از مؤسسات وابسته به آن » است « ذینفع » باشد. 


 

وظائف « شورای عالی استانها » عبارتند از: 1- « تهیه و تصویب آئین نامه های داخلی شوراهای کشور و ابلاغ آنها به شوراهای مزبور ». 2- « بررسی نارسائیهای سازمانهای اجرائی و اعلام آنها به مسئولان مربوط ». 3- « بررسی پیشنهادات رسیده از شوراها و تصویب و ابلاغ آنها به مقامات اجرائی ». 4- « بررسی طرحهای تولیدی، صنعتی، کشاورزی، آموزشی، اداری و . که از سوی شورای استانها، رسیده و تقدیم آنها به مجلس شورای اسلامی ». 5- « تهیه و تنظیم طرحهای اصلاحی در حدود وظائف قانونی خود به مجلس شورای اسلامی ». « شورای عالی استانها » در « تنظیم برنامه و بودجه عمرانی استانها »، مشارکت داشته و بر آنها، « نظارت » می کند و « دستگاهها » مؤظف هستند « گزارش سالیانه و ماهیانه » و « هزینه پیشرفت کار عمرانی خود » را به اطلاع آن، برسانند. « اعضای شورای عالی استانها » نیز، « رابط بین خود و شورای مادون » هستند. در بین تمام « شوراهای محلی »، تنها « شورا »ئی که دارای « دستگاه اجرائی »، است « شورای شهر » می باشد که از سابق نیز، بوده و اکنون، هم، موقعیت مهمی در بین « سازمانهای کشوری »، دارد. « دستگاه اجرائی شورای شهر » « شهرداری » نام دارد. 


 

تعداد « نمایندگان شورای استان » حداقل، 3 نفر است. در « استان »هائی که به علت کمی تعداد « شهرستانهای تابع »، حد نصاب تعداد « نمایندگان شورای استان » حاصل نشود، کسری اعضاء از بین « اعضای شورای شهرستان مرکز استان »، انتخاب خواهد شد. « وظائف و اختیارات شورای استان » عبارتند از: 1- « تعیین طرحها و پیشنهادات رسیده از شورای هر شهرستان و اعلام آن به مقامات ». 2- « رسیدگی به برنامه های عمرانی و نیازمندیهای شهرستان تابع استان ». 3- « نظارت در اجرای بودجه استان ». « اعضای شورای استان » « رابط بین شورای خود و شورای مادون »، هستند. اولین جلسه « شورای اسلامی استانها » به دعوت « وزیر کشور » و به ریاست « مسنترین اعضای حاضر در جلسه »، تشکیل می شود و « شورا » در اولین جلسه خود، « یک رئیس »، « یک نائب رئیس »، « دو منشی » را با « رأی مخفی »، انتخاب می کند. 


 

« شورای اسلامی شهرستان » از « نمایندگان شورای شهر » و « نمایندگان شوراهای بخش »، تشکیل می شود؛ یعنی « شورای شهر » و « شورای هر بخش » یکی از اعضای خود را برای « عضویت » در « شورای شهرستان »، انتخاب می کنند. در « انتخابات شورای شهرستان » اگر جمعیت « شهر » از 000/300 نفر، م باشد، به ازای هر 000/200 نفر اضافه، 1 « نماینده » دیگر برای « شورا »، انتخاب می شود.« تعداد اعضای شورای شهرستان » حداقل، 5 نفر است و اگر « شهرستان » کمتر از 4 « بخش »، داشته باشد، بقیه « اعضاء » تا 5 نفر، از بین « شورای شهر » یا « شورای بخشها »، به تناسب « جمعیت »، توسط « نمایندگان منتخب »، تعیین می شوند. از جمله « وظائف و اختیارات شورای شهرستان »، می توان به موارد ذیل، اشاره نمود: 1- « تصویب طرحهای عمرانی پیشنهادی در حدود اعتبارات و با در نظر گرفتن اولویتها ». 2- « بررسی نارسائی و اشکالات سازمانها و اعلام آنها به مسئولان مربوطه ». 


 

طبق « قانون شوراها »، « هیئت »هائی به نام « هیئت حل اختلاف و رسیدگی به شکایات »، به ترتیب زیر، تشکیل می شود: الف- « هیئت مرکزی حل اختلاف و رسیدگی به شکایات » به عضویت: « یکی از معاونان رئیس جمهور ». 2- « معاون ی و اجتماعی وزارت کشور ». 3- « یکی از معاونین رئیس قوه قضائیه به انتخاب رئیس قوه ». 4- « یکی از معاونین دادستان کل به انتخاب دادستان کل ». 5- « سه نفر از نمایندگان مجلس شورای اسلامی ». ب- « هیئت حل اختلاف و رسیدگی به شکایات استان » به عضویت: 1- « عالیترین مقام قضائی استان ». 2- « دو نفر به انتخاب هیئت مرکزی حل اختلاف ». 3- « یک نفر از اعضای شورای اسلامی شهر مرکز استان به انتخاب شورا ». اگر « موضوع مورد رسیدگی » مربوط به « شورای شهر مرکز استان »، باشد، « نماینده شورای شهر دیگری که از حیث جمعیت، بزرگترین شهر استان محسوب می شود » عضویت خواهد داشت. 


 

« استانداران »، « فرمانداران »، « بخشداران » و « سایر مقامات کشوری » هر گاه، نسبت به « تصمیمات شوراها » یا « عملکرد آنها »، اعتراض داشته باشند، به ترتیب زیر، اقدام می کنند: 1- « ابطال مصوبات شورا ». 2- « سلب عضویت از اعضای شورا ». 3- « رسیدگی به تخلفات و اعتراضات شوراها و هیئت حل اختلاف ». در صورتی که « مصوبات شوراها » با « اختیارات قانونی » آنها یا با « قوانین عمومی کشور »، مغایرت داشته باشند، « مسئولان اجرائی » حداکثر،  ظرف 10 روز از تاریخ « ابلاغ »، « اعتراض » خود را به « اطلاع شورا »، رسانده و « درخواست تجدید نظر » می کنند. « شورا » مؤظف است ظرف 1 هفته از تاریخ « وصول اعتراض »، اعلام نظر نماید. اگر « شورا » در بررسی مجدد، از « رأی قبلی نسبت به مصوبه »، عدول ننماید، « موضوع » به « هیئت حل اختلاف استان »، ارجاع می شود. « هیئت حل اختلاف استان » نیز، در موارد ارجاعی، ظرف 15 روز، باید اعلام نظر کند و اگر نظر این « هیئت » در جهت « لغو مصوبات شورای شهر »، باشد، در صورت تأیید « هیئت مرکزی حل اختلاف »، « قطعی » و « لازم الاجراء » است. در صورت « انحراف شوراهای روستا از وظائف قانونی »، به « پیشنهاد کتبی فرماندار »، « موضوع » جهت « انحلال شورا »، به « هیئت حل اختلاف استان »، ارجاع می شود و در صورت « احراز انحراف »، آن را « منحل » می نماید. سایر « شوراها »؛ به غیر از « شوراهای روستا »، در صورت « انحراف از وظائف قانونی »، بنا به « پیشنهاد هیئت استان » و « تصویب حل اختلاف مرکزی »، « منحل » می گردند. 


 

1- « انتخاب شهردار برای 4 سال ». 2- « بررسی و شناخت کمبودها و ارائه طرحهائی به عنوان راه حل ». 3- « نظارت بر حسن اجرای مصوبات شورا و شهرداری، در صورتی که این نظارت مخل جریان عادی امور نگردد ». 4- « همکاری با مسئولان اجرائی، در زمینه های مختلف ». 5- « برنامه ریزی در خصوص مشارکت مردم در انجام خدمات مختلف ». 6- « ترغیب مردم در خصوص گسترش مراکز تفریحی، ورزشی و فرهنگی ». 7- « تشکیل انجمنها و نهادهای اجتماعی و امدادی و ارشادی، تأسیس تعاونیها، آمارگیری، تحقیقات محلی و توزیع ارزاق عمومی ». 8- « نظارت بر حسن اداره امور مالی و حفظ سرمایه های نقدی شهرداری و نظارت بر حساب درآمد و هزینه آنها، به گونه ی که مخل جریان عادی امور شهرداری نباشد ». 9- « تصویب آئین نامه های پیشنهادی شهرداری ». 10- « تأیید صورت جامع درآمد و هزینه شهرداری که هر 6 ماه 1 بار، توسط شهرداری، تهیه می شود و انتشار آن برای عموم و ارسال نسخه آن به وزارت کشور ». 11- « همکاری با شهرداری، جهت تصویب طرح حدود شهر، پس از تهیه آن توسط شهرداری و با تأیید وزارت کشور و وزارت مسکن و شهرسازی ». 12- « تصویب بودجه، اصلاح و متمم بودجه و تفریغ بودجه سالانه شهرداری و مؤسسات وابسته به آن و تصویب بودجه شورای شهر » 13- « تصویب وامهای پیشنهادی شهرداری ». 14- « تصویب معاملات و نظارت بر آنها که به نام شهر و شهرداری، صورت می گیرد ». 15- « تصویب اساسنامه مؤسسات وابسته به شهرداری، با تأیید وزارت کشور ». 16- « تصویب لوایح برقراری یا لغو عوارض شهر و تغییر نوع و میزان آن که از سوی وزارت کشور، اعلام می شود ». 17- « نظارت بر حسن جریان دعاوی مربوط به شهرداری ». 18- « نظارت بر امور بهداشت حوزه شهر ». 19- « نظارت بر امور تماشاخانه ها، سینماها و دیگر اماکن عمومی ». 20- « تصویب مقررات لازم جهت اراضی غیرمحصور شهری، از نظر بهداشت، آسایش عمومی، عمران و زیبائی ». 21- « نظارت بر ایجاد گورستان و تهیه وسائل حمل اموات ». 22- « وضع مقررات و نظارت بر حفر مجرا و مسیرهای تأسیسات شهری ». 23- « نظارت بر ایجاد و توسعه معابر، خیابانها، میادین و تأسیسات عمومی شهر ». 24-« تصویب نامگذاری یا تغییر نام معابر، میادین و خیابانهای شهری ». 25- « تصویب مقرراتی جهت نوشتن هر نوع مطلب یا الحاق هر نوع نوشته، آگهی و تابلو، روی دیوارهای شهر ». 26- « تصویب نرخ خدمات ارائه شده توسط شهرداری ». 27- « تصویب نرخ کرایه وسائل نقلیه درون شهری ». 28- « وضع مقررات ایجاد میدانهای عمومی توسط شهرداری، برای خرید و فروش مایحتاج عمومی ». 29- « وضع مقررات لازم در تشریک مساعی شهرداری با ادارات، برای دایر کردن نمایشگاههای کشاورزی، هنری، بازرگانی و . ».

در صورتی که « عضو شورای شهر » به عملکرد « شهردار » یا « شهرداری »، اعتراض داشت، توسط « رئیس شورا »، به « شهردار »، تذکر خواهد داد. در اعتراض « رئیس شورا » به « شهردار »، در صورت « عدم رعایت مفاد مورد تذکر »، « رئیس شورا » موضوع را به شکل یک « سؤال » و به صورت « کتبی »، به « شهردار »، اطلاع داده و حداکثر ظرف مدت 10 روز پس از « ابلاغ »، « شهردار » مؤظف به پاسخگوئی، خواهد بود. اگر پس از « ابلاغ کتبی موضوع » به « شهردار »، توسط « رئیس شورا »، « شهردار » از حضور در جلسه، خودداری کرده یا پاسخ قانع کننده ای ندهد، « موضوع » به شکل « استیضاح » و حداقل، با امضای یک سوم « اعضای شورا »، مطرح می شود. فاصله بین « ابلاغ به شهردار » تا « تشکیل جلسه از طرف رئیس شورا »، حداکثر، به مدت 10 روز، خواهد بود. بعد از جواب « شهردار »، در صورتی که « شورا » با « اکثریت دو سوم کل اعضاء »، « رأی مخالف » دهد، « شهردار » از کار، برکنار می شود. فاصله « صدور رأی عدم اعتماد و برکناری شهردار » تا « انتخاب فرد جدید »، نباید بیشتر از 3 ماه، طول بکشد. در فاصله « صدور رأی عدم اعتماد و برکناری شهردار » تا « انتخاب فرد جدید »، « یکی از کارکنان شهرداری » با انتخاب « شورای شهر »، عهده دار « مسئولیت » خواهد بود. « شورای شهر » و هر یک از « اعضاء »، حق ندارند در « نصب و عزل کارکنان شهرداری »، مداخله نمایند. به استثنای مواردی که مربوط به « شهرداری »، « وظائف شورای اسلامی شهرک » همانند « وظائف شورای اسلامی شهر »، می باشد. 


 

« وظائف شورای اسلامی بخش » از قرار ذیل، هستند: 1- آگاهی از مشکلات و کمبودها در هر زمینه ای و ارائه طرحهای پیشنهادی ». 2- « همکاری با مسئولان اجرائی، جهت پیشبرد برنامه های عمرانی ». 3- « همکاری با مسئولان اجرائی و شوراهای روستائی، جهت انجام خدمات عمومی، انتخابات سراسری و محلی و سرشماریهای مختلف ». 4- « همکاری با مسئولان، جهت تهیه شناسنامه بخش، از طریق جمع آوری اطلاعات و آمار ». 5- « ایجاد هماهنگی لازم بین شوراهای روستائی واقع در بخش ». 6- « نظارت بر طرحهای عمرانی منطقه و بهره برداری از تجهیزات عمومی و عمرانی، مزارع و مراتع خارج از حیطه روستاهای موجود در بخش ». 7- « نظارت بر شوراهای روستائی، به منظور رعایت وظائف قانونی ». 8- « حکمیت در اختلافات میان روستاها یا شوراهای اسلامی، در مواردی که قابل پیگیری قضائی نیستند ». 9- « پیگیری موارد به حقوق عمومی، در مواردی که شاکی ندارد ». 10- « رسیدگی به امور عمومی بخش و امور خارج از حیطه اختیارات شوراهای روستا ». 11- « پیگیری مشکلات اهالی مزارع مستقل و آبادیهای زیر 20 خانواری که فاقد  شورای روستا، هستند ». 12- « جلب خودیاری اهالی جهت تأمین هزینه های مربوط به شوراها و اداره دهیاریها ». 13- « همکاری با نیروهای انتظامی، جهت برقرار نظم عمومی ». 


 

« وظائف و اختیارات شورای روستا » عبارت است از: 1- « نظارت بر حسن اجرای تصمیمات شورا ». 2- « بررسی و شناخت کمبودها در روستا و ارائه طرحهای پیشنهادی ». 3- « جلب مشارکت مردم و ایجاد تسهیلات لازم جهت پیشبرد امور آنها ». 4- « توجیه تهای دولت و ترغیب روستائیان جهت اجرای آنها ». 5-« پیگیری طرحهای عمرانی اختصاصی روستا ». 6- « همکاری برای احداث، اداره، بهره برداری از تأسیسات عمومی، اقتصادی، اجتماعی روستا، در حدود امکانات ». 7- « کمک رسانی در مواقع بحرانی و کمک به مستمندان و خانواده های بی سرپرست ». 8- « تلاش برای رفع اختلافات محلی ». 9- « ایجاد زمینه جهت اجرای مقررات بهداشتی ». 10- « همکاری با نیروهای انتظامی، جهت برقراری نظم عمومی ». 11- « جلب مشارکت عمومی جهت اجرای فعالیتهای تولیدی وزارتخانه ها و سازمانهای دولتی ». 12- « جلب مشارکت عمومی در انجام امور فرهنگی و دینی ». 13- « انتخاب دهیار برای مدت 4 سال و معرفی او به بخشدار، جهت صدور حکم ». « عزل دهیار » با « رأی اکثریت اعضای شورای روستا »، انجام و به « بخشدار »، جهت « صدور حکم عزل »، اعلام می شود. 


 

« شوراها » دارای « شخصیت حقوقی »، هستند و به این سبب، حق دارند « صاحب اموال » باشند. کلیه « اموال منقول » و « اموال غیرمنقول »ی که در اختیار « شوراها »، باشند متعلق به « شهرداری » مربوطه، است. « نیازهای مالی و تدارکاتی شورا » از طریق « بودجه شهرداری همان شهر »، تأمین می شود. « بودجه شوراها » از طریق « درآمدهای محلی » و « عوارضی که در مقابل خدمات، ارائه شده »، تأمین می شود. « کمبود بودجه شوراها » را « دولت » به درخواست « شورای عالی استانها »، از محل « درآمدهای عمومی »، جبران می کند. اگر « وصول عوارض مصوب شورای شهر » منطبق با « آئین نامه هیئت وزیران »، نبود، « وزیر کشور » حق دارد نسبت به « لغو » یا « اصلاح » آن، اقدام نماید. 


 

امروزه، « مفهوم استخدام عمومی » با گذشته، به کلی، متفاوت است. در گذشته: 1- « مشاغل عمومی » از لحاظ « حقوقی »، جزء « تیول » و « مکنت شخصی »، محسوب می شد. 2- « مشاغل عمومی » « قابل خرید » بودند. 3- « مشاغل عمومی » « به « وراث »، « منتقل » می شدند. 4- « مشاغل عمومی » « جنبه ی » داشته و « جنبه حرفه ای و تخصصی آنها » کمتر بود؛ اما امروزه: 1- « استخدام » « اختیارات »ی است که از طرف « دولت »، به « مستخدم »، واگذار می شود. 2- « استخدام » « جنبه شخصی و مالی » ندارد. 3- « استخدام » « جنبه ی » خود را از دست داده و « جنبه فنی و حرفه ای » پیدا کرده است. 


 

به عقیده عده ای، « رابطه مستخدم با دولت » یک « رابطه قراردادی » است و چون هیچ « مستخدم »ی را علیرغم « رضایت او »، نمی توان « استخدام » نمود، لازم است که « قراردادی » میان « او » و « دولت »، « منعقد » گردد. امروزه، بنا به دلائل زیر، « نظریه قراردادی بودن استخدام » را « صحیح » نمی دانند: 1- « امکان تغییر یکجانبه شرایط استخدام از طرف دولت، بدون رضایت مستخدم و بدون پرداخت غرامت » تصور هر گونه « رابطه قراردادی » میان آنها را « غیرممکن » می سازد. 2- اگر « استخدام عمومی » را از جمله « عقود »، بدانیم و « تغییر یکجانبه مقررات از طرف دولت » را « شرط ضمنی این عقد » فرض کنیم، چنین « قراردادی » « غیرمنطقی » و « غیرمتعارف » خواهد بود. 3- از طرفی، فقط، « رضایت مستخدم » دلیل « قراردادی بودن استخدام عمومی » نیست؛ زیرا « درخواست خدمت » و قبول آن » توسط « مستخدم »، به این علت، است که « مشاغل عمومی » « اجباری » نیستند و « استعفاء » دلیل بر « قراردادی بودن »، نیست. امروزه، « اصل قانونی بودن استخدام عمومی » « مورد قبول » واقع گردیده و به « دولت »، حق می دهد هر زمان که « مقتضی » بداند، « مقررات استخدامی » را به صورت « یکجانبه »، « تغییر » دهد؛ بدون اینکه با « مخالفتهای مستخدمین »، روبرو شود.

نتایجی که از « اصل قانونی بودن استخدام عمومی »، ناشی می شود عبارتند از: 1- « دولت » حق دارد هر زمانی که « لازم » بداند، « مقررات استخدامی » را « تغییر » دهد. 2- چون « مقررات استخدامی » تا زمانی که « تغییر » نیافته اند، برای « دولت » و « مستخدم »، « لازم الاتباع » هستند، « توافق » برای « خنثی کردن قوانین مزبور »، « فاقد اثر حقوقی » بوده و « باطل » است. 3- « مقررات مربوط به هر دسته از کارمندان » برای « تمامی افراد واقع در آن گروه »، به طور « یکسان »، « قابل اجرا »ست. 


 

اولین « قانون استخدامی کشوری » مصوب سال 1301 هجری شمسی است. « قانون استخدام کشوری » ( مصوب سال 1301 هجری شمسی ) دو « هدف » را دنبال می کرد: 1- برای تمام « مشاغل دولتی »، « قانون عام و جامع »ی وجود داشته باشد و « استخدام در همه سازمانها »، به یک « شیوه »، صورت پذیرد. 2- « استخدام رسمی » « اصل » باشد و جز در « موارد بسیار نادر و استثنائی »، « استخدام غیررسمی » به عمل نیاید؛ اما این « اهداف » به درستی، دنبال نشد؛ چرا که: 1- در « هدف اول »، نه تنها، « مجریان امور »؛ بلکه خود « مجلس مقننه » « قوانین خاص »ی را « تصویب » کرد و « قانون استخدام کشوری » را از « جامعیت »، انداخت. 2- در « هدف دوم »، برای « فرار از تشریفات » و « رفع اشکالات استخدام رسمی »، خود « قانونگذار » « استخدام غیررسمی » را رواج داد. بعد از « قانون استخدام 1301 هجری شمسی »، « دولت » طبق « تصویبنامه های 1325 و 1326 هجری شمسی »، « گروه کثیری از مستخدمین غیررسمی » را به « رسمی »، تبدیل کرد؛ اما چون « ت دولت » « صحیح » نبود، دوباره، « گروههای رسمی » وارد « خدمت دولت »، شدند. بدین ترتیب، « قوانین 1325 و 1326 هجری شمسی » با « قانون جدید استخدام کشوری 1345 هجری شمسی »، « تصحیح » گردید و این « قانون » « مباحث نوین مدیریتی » را مطرح ساخت؛ اما از آنجائی که « قانون استخدام کشوری 1345 هجری شمسی » و « قانون نظام هماهنگی پرداخت 1370 هجری شمسی » « پاسخگوی نیازهای دولت » نبود، « قانون جدید مدیریت خدمات کشوری 1386 هجری شمسی » به « تصویب مجلس »، رسید. 


 

« حقوق بازنشستگی و وظیفه » ای که به « بازنشستگان » یا « بازماندگان آنها »، پرداخت می شود « وجوه »ی است که طبق « قانون »، در مدت « خدمت کارمندان »، به عنوان « کسور »، از « حقوق و مقرری آنها »، برداشت و در یک « صندوق مخصوص »، « پس انداز » می شود. طبق « قانون »، در صورت « کافی نبودن وجوه صندوق بازنشستگی »، « دولت » مکلف است « کمبود آن » را از محل « درآمد عمومی »، « تأمین » و « پرداخت » نماید. « وجوه صندوق بازنشستگی » منحصراً، برای « پرداخت حقوق بازنشستگی و حقوق وظیفه » و « استرداد کسور بازنشستگی »، است و به هیچ وجه، نباید به مصرف دیگری، برسد. « تصرف » در « وجوه صندوق بازنشستگی »، « اختلاس در اموال دولتی » محسوب می گردد. « سازمانها و مؤسساتی که مشمول قانون استخدام کشوری نیستند » معمولاً، « صندوق بازنشستگی خاص خود » را دارند. 


 

« حقوق وظیفه » « مستمری ثابت »ی است که در صورت « از کارافتادگی »، « نقص عضو مستخدم » یا در صورت « فوت »، به « بازماندگانش »، داده می شود. « حقوق وظیفه » در صورت « پرداخت به شخص مستخدم »، « حقوق وظیفه از کارافتادگی » و در صورت « پرداخت به بازماندگان مستخدم »، « حقوق وظیفه وارث » نامیده می شود. « حقوق وظیفه از کارافتادگی » بر حسب اینکه « حادثه » ناشی از « کار مستخدم »، باشد یا ناشی از « کار »، نباشد، « متفاوت » می باشد. هر گاه، « مستخدم رسمی » به علت « حادثه ناشی از کار »، « علیل » یا « ناقص » شده و از « کار کردن »، بازبماند، تمام « حقوق » و « فوق العاده » او به عنوان « حقوق وظیفه »، به او، پرداخت می شود؛ اما اگر « مستخدم رسمی » به علت « حادثه ای ناشی از غیر کار »، « علیل » یا « ناقص » شده و از « کار کردن »، بازبماند، « حقوق وظیفه » او برابر با « یک سیم متوسط حقوق و تفاوت تطبیق حقوق و فوق العاده شغل ضرب در سنوات خدمت »، خواهد بود؛ به شرط آنکه این « مستمری » از « متوسط حقوق او »، نکند. هر گاه، « مستخدم رسمی » به علت « حادثه »ای، « ناقص » شود و « مدت سنوات خدمت او » از 15 سال، کمتر باشد، « مدت خدمت او » 15 سال احتساب می گردد. همچنین، « حقوق وظیفه وراث مستخدمی که معلولیت او ناشی از کار، نبوده و فوت شده - اعم از اینکه به سن بازنشستگی، رسیده یا نرسیده باشد » « نصف حقوق وظیفه او با رعایت شرایط قانونی » خواهد بود؛ اما « حقوق وظیفه وراث مستخدمی که در موقع انجام کار یا به علت آن، تلف یا کشته شده باشد » « تمام متوسط حقوق وی » می باشد. هر گاه، « مستخدم رسمی » « فوت » شود - خواه، به حد « بازنشستگی »، رسیده یا نرسیده باشد - در تاریخ « فوت »، « بازنشسته » محسوب و « چهار پنجم حقوق بازنشستگی او » به « وراث قانونی وی »، پرداخت می شود.

« وراث دارای استحقاق حقوق وظیفه » عبارتند از: 1- « فرزندان یا نوادگانی که پدر و مادرشان فوت شده و در کفالت متوفی، بوده اند ». 2- « زوج یا زوجه ». 3- « پدر و مادری که در کفالت متوفی، بوده اند ». « وراث مستحق حقوق وظیفه » زمانی این « حقوق » را اخذ می کنند که دارای شرایط زیر، باشند: 1- دارای « فرزندان و نوادگان ذکور کمتر از 20 سال »، باشند؛ مگر اینکه « مشغول تحصیلات عالی » باشند که در این صورت، « حقوق وظیفه آنها » در پایان بیست و پنج سالگی، قطع خواهد شد. 2- دارای « فرزندان و نوادگان اناث تا 20 سالگی؛ به شرط آنکه شوهر نداشته باشند و اگر « مشغول تحصیلات عالی » بوده و شوهر نداشته باشند، « حقوق وظیفه آنها » در پایان بیست و پنج سالگی آنان، قطع خواهد شد. 3- « مادر متوفی؛ به شرط نداشتن شوهر ». 4- « عیال دائمی متوفی تا زمانی که شوهر اختیار نکرده باشد ». 5- « شوهر تحت کفالت متوفی؛ در صورت علیل و از کارافتاده بودن ». 6- « فرزندان و نوادگان علیل یا ناقص العضو مستخدم متوفی که مادام العمر، قادر به انجام کار، نباشند ».

« حقوق وظیفه وراث مستخدمین » « مشمول مقررات قانون مدنی راجع به ارث » نیست و قاعده « للذکر مثل حظ الانثیین » در مورد آنها، اجراء نمی شود. « حقوق وظیفه وراث » به طور « مساوی »، بین « وراث قانونی »، قسمت می شود و اگر طبق « قانون »، « سهم یک از وراث » قطع شود، « به تساوی »، به « سهام بقیه وراث »، افزوده خواهد شد. در حال حاضر، « حداقل حقوق بازنشستگی مستخدمین رسمی و حقوق وظیفه » نباید از 23/000 ریال، کمتر باشد. در صورت « دریافت هر گونه وجهی از وجوه کشور، در قبال خدمت مستمر »، « اخذ حقوق وظیفه » « ممنوع » است. همچنین « دریافت دو حقوق وظیفه یا حقوق وظیفه و بازنشستگی با هم » از « مؤسسات دولتی »، « ممنوع » می باشد. در صورتی که شخص « مستحق دریافت دو حقوق وظیفه یا یک حقوق وظیفه و یک حقوق بازنشستگی » باشد، در « استفاده از هر یک از آنها »، « مخیر » است. 


 

آثار بازنشستگی » شامل موارد زیر، است: 1- « خاتمه خدمت ». 2- « حقوق بازنشستگی ». « بازنشستگی » موجب « خاتمه خدمت » می گردد. از تاریخ « ابلاغ حکم بازنشستگی »، « صلاحیت ادامه خدمت » از « مستخدم بازنشسته »، « سلب » شده و « هر گونه عمل اداری » بعد از این تاریخ، « اثر قانونی » نخواهد داشت. اگر بنا به دلائلی، « دولت » به « وجود کارمندان بازنشسته »، نیاز پیدا کند، « اعاده آنها به خدمت » مستم « مجوز قانونی » و « ابلاغ جدید » خواهد بود. « اصل کلی » این است که « اشتغال بازنشستگان در سازمانهای اداری » « ممنوع » بوده و « پرداخت هر گونه وجهی از این بابت، از طرف وزارتخانه ها و مؤسسات مربوط به آنها » در حکم « تصرف غیرقانونی در وجوه دولتی »، است. همچنین، « اشتغال مجدد بازنشستگان در مؤسسات با مجوز قانونی » موجب « قطع حقوق بازنشستگی آنان در مدت اشتغال یا تصدی مقام مربوط » خواهد شد. « حقوق بازنشستگی » « مستمری ثابت »ی است که در برابر « خدمات گذشته مستخدم بازنشسته »، به طور « مادام العمر »، به وی، داده می شود. « حقوق بازنشستگان » همانند « حقوق عادی »، به طور « ماهانه » و در « محل اقامت آنها »، « قابل پرداخت » است. « حقوق بازنشستگان » برای « تمام عمر »، می باشد.

مسائل زیر سبب « محرومیت کارمند از اخذ حقوق بازنشستگی » می شود: 1- « ترک تابعیت ایران ». 2- « محکومیت به کیفرهائی که اصالتاً و تبعاً، موجب محرومیت از حقوق اجتماعی، می شود ». با « داشتن حقوق بازنشستگی »، « اخذ هر گونه حقوق و مستمری دیگر از خزانه دولت » « ممنوع » است. « توقیف حقوق بازنشستگی و وظیفه » در قبال « مطالبات دولت » یا « محکومیت حقوقی » و .، فقط، تا میزان یک چهارم « حقوق بازنشستگی »، « جایز » می باشد. در صورت « تغییر ضریب جدول مستخدمان رسمی شاغل »، « دولت » باید به نسبتی که « هزینه زندگی » موجب این « تغییر » شده، « حقوق بازنشستگان و وظیفه بگیران » را « ترمیم » نماید. 


 

« وزارتخانه ها، مؤسسات دولتی، شرکتهای دولتی و شهرداریهائی که جنبه محلی دارند » باید جهت « رفع تبعیض در پرداختها »، قبل از « هر نوع تغییر در حقوق مزایای مستخدمین خود »، « موافقت شورای حقوق و دستمزد » را جلب نماید. « تعیین حداکثر » برای « شاغلان »، از لحاظ « حفظ تعادل بازار کار و دستمزد »، « لازم » است؛ اما در مورد « بازنشستگان » که طبق « حداکثر تا دو سوم حقوق بازنشستگی » به آنها، پرداخت می شود، « منصفانه » نیست. « سازمان مدیریت و برنامه ریزی کشور » مکلف است قبل از پایان هر سال، « حداقل و حداکثرهای سال بعد » را برای « تصویب »، به « هیئت وزیران »، « پیشنهاد » کند. منظور از « حداقل و حداکثر حقوق و مزایای قابل پرداخت »، « جمع حقوق و مزایای مستمر و غیرمستمر مستخدمین پیش از وضع کسور قانونی » است. « میزان حقوق ماهانه مستخدمین » طبق « قانون »، معین می گردد و جز توسط « قانون »، « قابل افزایش » نیست. لذا، « پرداخت هر وجه »ی بدون « مجوز قانونی »، « جرم » بوده و « قابل تعقیب کیفری » است. « شرط استحقاق دریافت حقوق و مزایای شغلی » « انجام خدمت » است و « بدون انجام خدمت » « حق دریافت حقوق » برای « مستخدم »، وجود نخواهد داشت؛ مگر اینکه « قانون خاص »ی وضع شده باشد؛ مانند « مرخصی استعلاجی »، « حقوق آمادگی به خدمت » و . . « حقوق و مقرری مستخدمین » در موارد « اجرای احکام دادگاهها » و « بازداشت اموال مدیون »، به کل، « قابل توقیف » نیست. در « توقیف اموال مستخدمین »، اگر « مدیون » « معیل » یا « صاحب اولاد » باشد، یک چهارم وگرنه، یک سوم از « حقوق مستخدم » « بازداشت » و به « بستانکاران »، پرداخت می شود. همچنین، « ارجاع دو شغل متمایز با دو حقوق به کارمند » « ممنوع » می باشد. 


 

یک « نظام استخدامی » خوب بر دو « اصل »، استوار است: 1- « سپردن کار به دیگران ». 2- « پاداش دادن به مستخدمین لایق و شایسته ». برای « تأمین حسن مدیریت دستگاهها » و « رفع تبعیض در بین کارمندان »، لازم است: 1- « گزینش مستخدمین »، « تغییر گروه آنها » و « انتصاب ایشان » بر اساس « معلومات »، « تجربه » و « کاردانی »، باشد. 2- در « فواصل معین »، « لیاقت و شایستگی مستخدمین » توسط « کمیسیونهای بی طرف »، « ارزیابی » شود. هر کدام از « مشاغل »، حداکثر، در 5 رتبه « مقدماتی »، « پایه »، « ارشد »، « خبره » و « عالی »، « طبقه بندی » شده است.« شاغلین » در « بدو استخدام »، در « رتبه مقدماتی »، قرار می گیرند و بر اساس عواملی؛ نظیر « ابتکار »، « خلاقیت »، « افزایش مهارتها » و .،  بر اساس « ضوابط شورای توسعه مدیریت » و بر حسب « امتیازات مکتسبه »، به سطح « ارشد »، « خبره » و « عالی »، « ارتقاء » می یابند. « افزایش ضریب ریالی » همه ساله، در « بودجه کل کشور »، « پیش بینی » و به « تصویب مجلس شورای اسلامی »، می رسد. به تبع « افزایش ضریب ریالی »، « اشل حقوقی »؛ یعنی « میزان پرداختی از بابت حق شغل و شاغل و مزایای حقوق » نیز، « قابل افزایش » است. در صورت « ضرورت » و با « رضایت مستخدم »، می توان « پست »ی را در « گروه پائینتر »، به او، « ارجاع » کرد. « تنزل گروه » همانند « ارتقاء گروه » مستم وجود « پست سازمانی بدون متصدی » و « دارا بودن شرایط احراز شغل » است؛ اما « گذراندن امتحان » برای « مستخدم »، لازم نیست. « مستخدمین »ی که « تنزل گروه » می یابند « ما به التفاوت حقوق مبنای گروه قبلی با گروه جدید به اضافه مجموع افزایشهای سالانه قبلی » را دریافت خواهند کرد. « مستخدم »ی که از « خدمت »، « استعفاء » کند اگر « داوطلب خدمت در گروه مورد اشتغال سابق خود یا گروه پائینتر » باشد، « اداره » می تواند او را از « گذراندن امتحان »، « معاف » نماید؛ اما اگر « داوطلب گروه بالاتر » باشد، باید « دوره آزمایشی » را بگذراند؛ اما اگر خود « اداره » خواست، می تواند او را از « امتحان »، « معاف » کند.

در دو مورد، می توان به « مستخدم »، « گروه بالاتر ( گروه تشویقی ) » را اعطاء نمود:1- وقتی « مستخدم » به « شهادت »، رسیده باشد. ( در دو گروه بالاتر از سایرین ) 2- « آزادگان »، « جانبازان »، « مدیران »، « مستخدمینی که خدمات برجسته انجام داده اند » و « رزمندگانی که حداقل، 6 ماه متوالی یا 9 ماه متناوب، در جبهه، بوده اند ». « شرط افزایش سالانه حقوق مستخدمین » « ابراز لیاقت، شایستگی،  کاردانی، استعداد و رشد فکری و تجربی مستخدم در مشاغل » است. 


 

« حقوق اجتماعی مستخدمین » شامل « حقوق مدنی » و « حقوق و آزادی ی »، می شود.

الف- « حقوق مدنی »: « محدودیتهای مربوط به حقوق و آزادیهای مستخدمین » بیشتر، برای این، است که: 1- « انضباط اداری » تضعیف نشود. 2- « مستخدمین » از « قدرت و موقعیت خاص خود »، سوءاستفاده نکنند. در « حقوق اداری » ما، « استخدام عمومی » تأثیری در « حقوق مدنی مسئولین »، ندارد. در کشور ما، « محدودیت مستخدمین » بیشتر، در « حقوق مالی آنها »، است. طبق « قانون »، « مستخدمین عمومی » تا حدودی، از « حق شرکت و مداخله در معاملات دولتی و کشوری »، « محروم » هستند و از این حیث، « آزادی آنها » « محدود » گردیده است. « مستخدمین عمومی » حق ندارند « شغل و کسبی خارج از خدمات دولتی » داشته باشند یا به « اعمال تجارتی »، بپردازند؛ اما « اشتغال مستخدمین عمومی به امور تجارت و کسب، در خارج از ساعات اداری، به وسیله عامل یا شریک » « منع قانونی » ندارد.

ب- « حقوق و آزادیهای ی »: « حقوق و آزادیهای ی مستخدمین عمومی » شامل این موارد، می شود: 1- « آزادی عقائد ». 2- « آزادی قلم و بیان ». 3- « حق تشکل کارگری و کارمندی ». « آزادی مستخدم در ابراز عقیده » در « محیط اداره »، « محدود » است و وی حق ندارد « شغل اداری » را « وسیله تبلیغ عقائد ی و مسلکی خود » قرار دهد یا « عقائد خود » را در « کارها »، دخالت دهد و « قانوناً »، حق ندارد « مسلک اشتراکی و الحادی » داشته باشد. همچنین، « قضات دادگستری » و « افسران ارتش » نمی توانند « عضویت احزاب ی » را بپذیرند. « عموم افراد ارتش و نیروهای انتظامی »، « فرمانداران و رؤسای ادارات دولتی در حوزه مأموریتشان » و « وزراء و معاونین وزارتخانه ها در تمام کشور » از « حق انتخاب شدن به نمایندگی مجلس مقننه »، « محروم » هستند. « مستخدم عمومی » در « مقام ابراز عقیده »، تنها، « مجبور به رعایت اصل بی طرفی » است. مطابق « قانون مطبوعات »، « مستخدمین دولت و دستگاههائی که با سرمایه دولت، تشکیل شده اند » و نیز، « کارمندان شهرداریها » تا زمانی که « شاغل » هستند، « حق داشتن امتیاز و انتشار رومه یا مطالب علمی، ادبی، هنری و فنی » را ندارند. « کارگران » در حدود « مقررات قانون کار »، « حق تشکیل سندیکا و اتحادیه » را دارا هستند؛ اما « قانون استخدام » در مورد « کارمندان »، ساکت بوده و « اجتماعات آنها » بیشتر، به صورت « باشگاه »، « انجمن » و « کانون دوستانه »، می باشد. طبق « اصل آزادی انجمنها و اجتماعات »، « مستخدمین کشوری » حق دارند برای « دفاع از حقوق صنفی و حرفه ای خود »، « سندیکا و اتحادیه » تشکیل دهند. « قانون کار سابق » « اعتصاب کارگران » را زمانی « مشروع » و « قانونی » می شناخت که طبق « تشریفات خاص »،  برگزار می شد؛ اما « قانون جدید کار » در این مورد، ساکت است. طبق « قانون استخدام کشوری »، « اعتصاب و تعطیل دسته جمعی کار » و « اقدام به هر نوع عملی که موجب ایجاد وقفه در مورد اداره کشور، شود » برای « کارمندان »، « ممنوع » است. « قانون مدیریت خدمات کشوری » در این مورد، سکوت پیشه گرفته است. 


 

« تخلفات اداری » شامل 38 مورد، است که به چند مورد مهم آن، در زیر، اشاره می شود: 1- « ایراد تهمت، افتراء و هتک حیثیت ». 2- « اخاذی و اختلاس ». 3- « تسامح در حفظ اموال و اسناد و وجوه دولتی ». 4- « رعایت نکردن حجاب اسلامی ». 5- « استعمال یا اعتیاد به مواد مخدر ». 6- « ارتباط و تماس غیرمجاز با اتباع بیگانه ». 7- « عضویت در تشکیلات فراماسونری و . ». « قاعده قانونی بودن جرم » که از « قواعد مهم حقوق جزا »، محسوب می گردد بر « تخلفات اداری »، حاکم نیست. « دادگاههای اداری » باید در هر مورد، تشخیص دهند که آیا « اتهامات وارده بر کارمند » « جرم » و « تخلف اداری » محسوب می شود یا نه. اینکه « قاعده قانونی بودن جرم » بر « تخلفات اداری »، حاکم نیست از « نتایج « استقلال حقوق انتظامی »، به شمار می رود. « صلاحیت دادگاههای اداری در تشخیص تخلفات اداری » یک « صلاحیت اختیاری » نیست.

همچنین، « کیفرهای اداری » به ترتیب، عبارتند از: 1- « اخطار کتبی بدون درج در پرونده ». 2- « توبیخ کتبی با درج در پرونده ». 3- « کسر حقوق یا عناوین مشابه حداکثر تا یک سوم، از 1 ماه تا 1 سال ». 4- « انفصال موقت از 1 ماه تا 1 سال ». 5- « تغییر محل جغرافیائی خدمت برای 1 تا 5 سال ». 6- « تنزیل مقام » یا « محرومیت از انتصاب به پستهای حساس ». 7- « تنزیل یک یا دو گروه یا تعویق در اعطای یک یا دو گروه به مدت 1 تا 2 سال ». 8- « بازخرید خدمت آقایان در صورت داشتن کمتر از 25 سال سابقه و بازخرید خانمها با داشتن کمتر از 20 سال سابقه خدمت، با پرداخت 30 تا 45 روز حقوق مبنای مربوط در قبال هر سال خدمت ». 9- « بازنشستگی با داشتن بیش از 20 سال سابقه، برای مستخدمین زن و بیش از 25 سال سابقه، برای مستخدمین مرد، بر اساس سنوات خدمت، با تقلیل یک یا دو گروه ». 10- « اخراج ». 11- « انفصال دائم از خدمت دولتی ». در « احتساب معدل خالص حقوق » و « تفاوت تطبیق و فوق العاده شغل مستخدمان »، در 3 سال آخر خدمت در هنگام بازنشستگی »، « حقوق گروه جدید » ( پس از تنزیل یک تا دو گروه ) « ملاک محاسبه » قرار می گیرد. فقط، « مجازات »های زیر، « قابل تجدیدنظر » در « هیئتهای تجدیدنظر »، هستند: « انفصال موقت »، « تغییر در محل جغرافیائی »، « بازخرید خدمت »، « بازنشستگی »، « اخراج » و « انفصال دائم ».

« رئیس مجلس شورا »، « وزراء »، « بالاترین مقام اجرائی سازمانهای دولتی » و « شهردار تهران » می توانند « مجازاتهای اخطار کتبی بدون درج در پرونده، توبیخ کتبی با درج در پرونده، کسر از حقوق  و انفصال موقت » را رأساً، « اعمال » نمایند یا آن را به « معاونان »، « استانداران »، « رؤسای دانشگاهها » و « مدیران کل »، « تفویض » کنند. در صورت « اعمال مجازاتهای اداری یا انتظامی » توسط « مقامات مذکور »، « هیئتهای تجدیدنظر » « حق رسیدگی و صدور رأی در آن مورد » را ندارند؛ مگر با « تشخیص و موافقت کتبی خود آن مقامات ». در صورتی که « متهم به تخلفات اداری » به « آرای قطعی صادره از طرف هیئتهای رسیدگی »، « اعتراض » داشته باشد، می تواند حداکثر تا 1 ماه پس از « ابلاغ رأی »، به « دیوان عدالت اداری »، « شکایت » کند. « رسیدگی دیوان عدالت اداری » « جنبه شکلی » خواهد داشت.

این « قاعده جزائی » که به موجب آن، « هیچکس به علت یک جرم، دو بار، قابل مجازات نیست » در « حقوق جزاء » و « حقوق انتظامی »، « اجراء » نمی شود. این امر نتیجه « اختلاف ماهوی » موجود میان « حقوق انتظامی » و « حقوق جزاء »، است. « حکم مرجع قضائی » از جهت « ارتکاب جرم عمومی »، برای « هیئت رسیدگی »، « لازم الاتباع » بوده و « رسیدگی در مراجع قضائی » مانع « رسیدگی اداری » نخواهد بود؛ اما تا « صدور رأی مرجع قضائی »، آن را « متوقف » می سازد. « رأی مراجع قضائی درباره تخلف کارمند اداری » زمانی « معتبر » است که « به اتفاق یا اکثریت آراء » باشد. « فوت متهم » موجب « توقف رسیدگی و صدور رأی » می شود. « قانون » درباره « مرور زمان تخلفات اداری »، « ساکت » است. 


 

جهت « رسیدگی به تخلفات اداری »، « هیئت »هائی؛ تحت عنوان « هیئت رسیدگی به تخلفات اداری »، شامل « هیئت بدوی » و « هیئت تجدیدنظر »، تشکیل می شود. « هیئتهای تجدیدنظر » منحصراً، در « مرکز هر وزارتخانه یا سازمان دولتی »، تشکیل می شود و در صورت وم، دارای « شعب متعدد »، می باشد. هر یک از « هیئتهای بدوی و تجدیدنظر رسیدگی به تخلفات اداری » سه « عضو اصلی » و یک یا دو « عضو علی البدل » دارند و مستقیماً، با « حکم وزیر یا بالاترین مقام سازمانی دولتی »، برای مدت 1 سال، گشته و « انتصاب مجدد آنها » « بلامانع » است. « عزل و برکناری اعضای هیئتهای بدوی و تجدیدنظر رسیدگی به تخلفات اداری » با « حکم وزیر یا بالاترین مقام اجرائی سازمان »، انجام می شود. به منظور تسریع در جمع آوری دلائل و تهیه اطلاعات و مدارک »، « هیئتهای رسیدگی به تخلفات اداری » می توانند از « گروه تحقیق »، استفاده نمایند. « محاکمه اداری » « غیرعلنی » است و در « محاکمه اداری »، « متهم » حق دارد به « پرونده استخدامی » و « مدارک اتهام خود »، مراجعه و از آنها، برای « دفاع از خود »، استفاده کند. « جلسات هیئتهای رسیدگی به تخلفات اداری » با شرکت 3 نفر از « اعضاء »، « رسمیت » می یابد و « آرای آنها » با « نظر موافق حداقل 2 نفر از اعضا »، « معتبر » بوده و « قطعی یا قابل تجدیدنظر بودن رأی » باید در آن، « تصریح » شود. « آرای صادرشده از سوی هیئتهای بدوی » در صورتی که « قابل تجدیدنظر » نباشند، از « تاریخ ابلاغ »، « قطعی » و « لازم الاجراء » است. « آرای صادرشده از سوی هیئتهای بدوی » اگر « قابل تجدیدنظر » باشد، « متهم » 1 ماه از « تاریخ ابلاغ »، فرصت دارد که به « رأی صادره »، « اعتراض » نماید؛ وگرنه « رأی صادره » « قطعیت » یافته و « قابل اجراء » خواهد بود. « ابلاغ دادخواست و لوایح » تابع « تشریفات آئین دادرسی مدنی » بوده و در هر حال، « فاصله میان زمان صدور رأی تا ابلاغ » نباید از 15 روز، « » کند. « اعضای هیئتهای بدوی و تجدیدنظر » باید دارای شرایط ذیل، باشند: 1- « تدین به دین اسلام »، « اعتقاد به نظام جمهوری اسلامی ایران » و « اعتقاد به اصل ولایت فقیه ». 2- « تأهل ». 3- « حداقل، 25 سال سن ». 4- « حداقل، مدرک تحصیلی دیپلم یا معادل آن به تأیید شورای مدیریت حوزه های علمیه ».

« کلیه وزارتخانه ها، مؤسسات دولتی، شرکتهای دولتی، شهرداریها، بانکها، مؤسساتی که شمول قانون بر آنها، مستم ذکر نام است و مؤسساتی که بودجه آنها از بودجه عمومی، تأمین می گردد، کارکنان مجلس و کارکنان نهادهای انقلاب اسلامی » « مشمول مقررات قانون رسیدگی به تخلفات اداری » هستند.« مشمولان قانون استخدام نیروهای مسلح » « غیرنظامیان ارتش و نیروهای انتظامی »، « قضات »، « اعضای هیئت علمی دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی » و « مشمولان قانون کار » تابع « مقررات خاص خود » هستند. 


 

« مسئولیت مستخدمین عمومی » بر دو قسم، است: « ی » و « عادی ». در « امور ی »، « وزیران » هم، به صورت « انفرادی » و هم، به شکل « متضامنی »، در برابر « رئیس جمهور » و « مجلس »، « مسئول » هستند و در صورت « نیتی آنها »، از « مقام خود »، « عزل » می گردند. در « امور عادی »؛ یعنی « امور مدنی و کیفری »، « رئیس جمهور » و « وزیران » « مسئولیت انفرادی » دارند و در صورتی که « جرم »ی را « مرتکب » شوند، باید « پاسخگوی آن » باشند. « رسیدگی به اتهام رئیس جمهور، معاونان او و وزیران، در جرائم عادی »، در « دادگاههای عمومی دادگستری » و با « اطلاع مجلس »، انجام می شود. « مسئولیت مستخدمین به دلیل عدم رعایت وظائف ناشی از استخدام »، ممکن است « جزائی » یا « مدنی » یا « انتظامی » باشد. « مستخدمین عمومی » ممکن است « ضمن انجام وظیفه » یا « به مناسبت آن » نسبت به « دولت » یا « افراد »، « جرائم »ی را « مرتکب » شوند. « رسیدگی به جرائم مزبور » در صلاحیت « دادسرا » و « دادگاههای کیفری » و تابع « تشریفات آئین دادرسی کیفری » می باشد. به « جرائم »ی که « رسیدگی به آنها » در « صلاحیت دیوان کیفر کارکنان دولت »، است، در « دادگاههای جزائی مراکز استان »، رسیدگی خواهد شد. به « کلیه جرائم استانداران، فرمانداران، دارندگان پایه های قضائی و سایر متصدیان مقامات مذکور که در تهران، مشغول خدمت باشند »، در حال حاضر، با « تشکیل دادگاههای عام »، در « مجتمع قضائی ویژه »، رسیدگی » می شود.

« ادارات » و « سازمانهای عمومی » یک « سلسله نظامات داخلی » دارند که « رعایت آن » برای « کارمندان » و « کارکنان »، « ضروری » بوده و « تخطی از آن » موجب « مسئولیت اداری یا انتظامی » خواهد شد. « ویژگی انتظامات داخلی اداری » آن است که این « نظامات » اساساً، « ناظر به استخدام » هستند؛ یعنی هم، از لحاظ « علت و انگیزه جرائم ( تخلفات اداری ) » و هم از لحاظ « کیفرهای آنها ( کیفرهای انتظامی ) »، « ارتباط نزدیکی » با « مسئله استخدام و مستخدم »، دارد. تفاوت « حقوق انتظامی » با « حقوق جزاء »، به شرح زیر، است: 1- « هدف از حقوق جزاء » « احترام به مقررات کشور » است؛ در صورتی که « هدف از حقوق انتظامی » « رعایت تکلیف مستخدمین در محیط اداره » می باشد. 2-« ضمانت اجراهای حقوق جزاء » بسیار شدید است؛ مانند « اعدام »، « حبس »، « جریمه » و .؛ حال آنکه « ضمانت اجراهای حقوق انتظامی » سبکتر بوده و فقط، شامل « شغل یا مزایای اداری مستخدم »، می شود؛ مانند « کسر از حقوق و مزایا »، « انفصال از شغل » و . . 3- « حقوق جزاء » شامل « تمام اتباع کشور و حتی کارمندان »، می گردد؛ اما « « حقوق انتظامی » صرفاً، « ناظر بر کارمندان » می باشد. 4- « اجرای حقوق جزاء » تابع « تشریفات آئین دادرسی جزائی » است؛ ولی « اجرای کیفرهای انتظامی » « تشریفات ساده »ای داشته و توسط « همکاران اداری »، صورت می گیرد؛ یعنی توسط « هیئتهای رسیدگی به تخلفات اداری ». 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

معرفی رشته روانشناسی Michelle Gina salemziba دانلود اهنگ خارجی Amber کودک من خرید و فروش و رهن و اجاره کنکاش مدرسه شاد طلوع